P38
(ا/ت ویو)
درحالی که دست تهیونگ رو گرفته بودم توی راه رو قدم برمیداشتم ، هنوز همه توی سالن غذاخوری نشسته بودن و فقط صدای قدم های ما بود که به گوش میرسید و سکوت دیوونه کننده راهرو ، رو میشکست ، با وایسادن تهیونگ و کشیده شدن دستم قدم های منم متوقف شدم ، برگشتم و نگاهم رو به تهیونگ دوختم که لبخندی زد و گفت : ا/ت
ا/ت : هوم ؟؟
تهیونگ : تو برو من چند دقیقه دیگه میام
از طرز گفتن و نگاهش معلومه بود میخواد کاری انجام بده ، با وجود کنجکاوی که داشتم اما بهتر بود اسرار نمیکردم شاید بعدا خودش اگر خواست بهم میگفت پس لبخند کوچیکی زدم و با دست تکون دادن براش ازش جدا شدم و به سمت اتاقم قدم برداشتم .
(تهیونگ ویو)
با رفتن ا/ت به سمت حیاط پشتی رفتم ، در حیاط رو اروم باز کردم و واردش شدم تا یوقت خانم کیم نفهمه و گند نزنه تو کارم این زن انگار موش میگیره ، رفتم و روی تخته سنگی بغل باغچه نشستم ، دفتر کوچیکی که درواقع الان حکم دفتر خاطرات رو برام داشت از جیبم بیرون آوردم و ورق زدم خیلی چیزا رو توش نوشته بودم دلم میخواست وقتی کامل شد بدمش به ا/ت تا بخونتش و همه چی رو درمورد من بدونه ، شاید اگه الان بهش میگفتم بهتر از این بود که خودش یه زمانی میفهمید و بابت اینکه بهش نگفتم ازم ناراحت میشد ، شروع کردم به نوشتن ، تقریبا چند خط نوشته بودم که صدای کشف های ینفر دقیقا پشت سرم رو شنیدم و دفتر رو به سرعت بستم ، بدون اینکه حتی صورتم رو برگردونم گوشه چشمی نگاهی به پشت سر انداختم حدس میزدم یکی از همون تازه واردا باشه ، با قدم های آروم اومد و کنار دستم نشست که کمی ازش فاصله گرفتم ، حدسم درست بود یکی از همونا بود فقط از من چی میخواست ؟؟
سویون : سلام
به عنوان سلام ، سرم رو تکون دادم .
سویون : قطعا منو نمیشناسی خب .... من تازه واردم .
تهیونگ : مشخصه
سویون : چی مینوشتی ؟؟
تهیونگ : خصوصیه
صدای لبخندش رو کنار گوشم شنیدم .
سویون : چرا اینقدر سرد ؟؟ هوم ؟؟
تهیونگ : دلیلی داره بخوام گرم باشم ؟؟
در پاسخ حرفم چیزی نگفت انگار داشت سوال بعدی رو توی ذهنش میچید
درحالی که دست تهیونگ رو گرفته بودم توی راه رو قدم برمیداشتم ، هنوز همه توی سالن غذاخوری نشسته بودن و فقط صدای قدم های ما بود که به گوش میرسید و سکوت دیوونه کننده راهرو ، رو میشکست ، با وایسادن تهیونگ و کشیده شدن دستم قدم های منم متوقف شدم ، برگشتم و نگاهم رو به تهیونگ دوختم که لبخندی زد و گفت : ا/ت
ا/ت : هوم ؟؟
تهیونگ : تو برو من چند دقیقه دیگه میام
از طرز گفتن و نگاهش معلومه بود میخواد کاری انجام بده ، با وجود کنجکاوی که داشتم اما بهتر بود اسرار نمیکردم شاید بعدا خودش اگر خواست بهم میگفت پس لبخند کوچیکی زدم و با دست تکون دادن براش ازش جدا شدم و به سمت اتاقم قدم برداشتم .
(تهیونگ ویو)
با رفتن ا/ت به سمت حیاط پشتی رفتم ، در حیاط رو اروم باز کردم و واردش شدم تا یوقت خانم کیم نفهمه و گند نزنه تو کارم این زن انگار موش میگیره ، رفتم و روی تخته سنگی بغل باغچه نشستم ، دفتر کوچیکی که درواقع الان حکم دفتر خاطرات رو برام داشت از جیبم بیرون آوردم و ورق زدم خیلی چیزا رو توش نوشته بودم دلم میخواست وقتی کامل شد بدمش به ا/ت تا بخونتش و همه چی رو درمورد من بدونه ، شاید اگه الان بهش میگفتم بهتر از این بود که خودش یه زمانی میفهمید و بابت اینکه بهش نگفتم ازم ناراحت میشد ، شروع کردم به نوشتن ، تقریبا چند خط نوشته بودم که صدای کشف های ینفر دقیقا پشت سرم رو شنیدم و دفتر رو به سرعت بستم ، بدون اینکه حتی صورتم رو برگردونم گوشه چشمی نگاهی به پشت سر انداختم حدس میزدم یکی از همون تازه واردا باشه ، با قدم های آروم اومد و کنار دستم نشست که کمی ازش فاصله گرفتم ، حدسم درست بود یکی از همونا بود فقط از من چی میخواست ؟؟
سویون : سلام
به عنوان سلام ، سرم رو تکون دادم .
سویون : قطعا منو نمیشناسی خب .... من تازه واردم .
تهیونگ : مشخصه
سویون : چی مینوشتی ؟؟
تهیونگ : خصوصیه
صدای لبخندش رو کنار گوشم شنیدم .
سویون : چرا اینقدر سرد ؟؟ هوم ؟؟
تهیونگ : دلیلی داره بخوام گرم باشم ؟؟
در پاسخ حرفم چیزی نگفت انگار داشت سوال بعدی رو توی ذهنش میچید
۳.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.