P40
(ا/ت ویو)
ساعت تقریبا 5:00 بعد از ظهر رو نشون میداد اما تهیونگ هنوز نیومده بود ، روی تخت درحالی که دراز کشیده بودم ..... به سقف زل زدم و پاهام رو تکون دادم تا بلکه زمان زودتر سپری شه و تهیونگ بیاد ، اون گفته بود چند دقیقه دیگه میاد اما الان چند ساعت گذشته پس چرا نیومده ؟؟
یزره مکث کردم و بعد خیلی هول و ترسیده از روی تخت بلند شدم و گفتم : نکنه چیزیش شده ؟؟ حتما اتفاقی براش افتاده .
خواستم از روی تخت بلند شم و برم دنبالش که همون لحظه در باز شد و تهیونگ از چهارچوب در اومد تو ، بلند شدم و نگاهم رو روی سر و صورت و حتی دست و پاش چرخوندم سالم بود ، اره سالم بود چیزیش نشده بود ، نگاهمو بهش دوختم که با نگاهم دستاش رو آورد بالا و گفت : ا/ت من توضی.....
ا/ت : کجا بودی ؟؟ کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدم .
به چشمام زل زد و چیزی نگفت خوب درک میکرد چقدر نگرانی و ناراحتی توی صورتم پخش شده .
ا/ت : با توهم تهیونگ (باداد)
به سمتم قدم برداشت و سر شونه هامو گرفت و نشوندم روی تخت و خودش هم کنارم نشست .
تهیونگ : ا/ت اروم باش ، پیش آجوما بودم
ا/ت : آجوما ؟؟
تهیونگ : اره
ا/ت : اها یعنی پیش آجوما بودنت اینقدر طول کشید ؟؟
تهیونگ : ا/ت کارم داشت ولی موندم یکم بهش کمک کنم
چند لحظه بهش نگاه کردم ...... بنظر داشت راست میگفت ..... چشمامو بستم و مشت ارومی به قفسه سینش زدم که خندید و دستمو گرفت و گفت : خیلی منتظر موندی ببخشید
ا/ت : حداقل بهم میگفتی
تهیونگ : ببخشید
نگاهش کردمو با خنده گفتم : باشه بیا ، بیا بخشیدم
بغلمو براش باز کردم که اومد و بغلم کرد .
تهیونگ : نمیخواستم نگرانت کنم
ا/ت : بیا دیگه راجبش حرف نزنیم
سرش رو به سرم چسبوند و گفت : باشه
(تهیونگ ویو)
قطعا اگه ا/ت میفهمید پیش اون دختره بودم و برای همین منتظر مونده بود ناراحت میشد سفت بغلش کردم و سرش رو نوازش کردم ، اره ناراحت میشد برای همین نمیخواستم بدونه ، واقعا نمیدونم چرا اینقدر اون دختر منو معطل خودش کرد اگه بخاطر اون نبود الان زودتر رسیده بودم .
ساعت تقریبا 5:00 بعد از ظهر رو نشون میداد اما تهیونگ هنوز نیومده بود ، روی تخت درحالی که دراز کشیده بودم ..... به سقف زل زدم و پاهام رو تکون دادم تا بلکه زمان زودتر سپری شه و تهیونگ بیاد ، اون گفته بود چند دقیقه دیگه میاد اما الان چند ساعت گذشته پس چرا نیومده ؟؟
یزره مکث کردم و بعد خیلی هول و ترسیده از روی تخت بلند شدم و گفتم : نکنه چیزیش شده ؟؟ حتما اتفاقی براش افتاده .
خواستم از روی تخت بلند شم و برم دنبالش که همون لحظه در باز شد و تهیونگ از چهارچوب در اومد تو ، بلند شدم و نگاهم رو روی سر و صورت و حتی دست و پاش چرخوندم سالم بود ، اره سالم بود چیزیش نشده بود ، نگاهمو بهش دوختم که با نگاهم دستاش رو آورد بالا و گفت : ا/ت من توضی.....
ا/ت : کجا بودی ؟؟ کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدم .
به چشمام زل زد و چیزی نگفت خوب درک میکرد چقدر نگرانی و ناراحتی توی صورتم پخش شده .
ا/ت : با توهم تهیونگ (باداد)
به سمتم قدم برداشت و سر شونه هامو گرفت و نشوندم روی تخت و خودش هم کنارم نشست .
تهیونگ : ا/ت اروم باش ، پیش آجوما بودم
ا/ت : آجوما ؟؟
تهیونگ : اره
ا/ت : اها یعنی پیش آجوما بودنت اینقدر طول کشید ؟؟
تهیونگ : ا/ت کارم داشت ولی موندم یکم بهش کمک کنم
چند لحظه بهش نگاه کردم ...... بنظر داشت راست میگفت ..... چشمامو بستم و مشت ارومی به قفسه سینش زدم که خندید و دستمو گرفت و گفت : خیلی منتظر موندی ببخشید
ا/ت : حداقل بهم میگفتی
تهیونگ : ببخشید
نگاهش کردمو با خنده گفتم : باشه بیا ، بیا بخشیدم
بغلمو براش باز کردم که اومد و بغلم کرد .
تهیونگ : نمیخواستم نگرانت کنم
ا/ت : بیا دیگه راجبش حرف نزنیم
سرش رو به سرم چسبوند و گفت : باشه
(تهیونگ ویو)
قطعا اگه ا/ت میفهمید پیش اون دختره بودم و برای همین منتظر مونده بود ناراحت میشد سفت بغلش کردم و سرش رو نوازش کردم ، اره ناراحت میشد برای همین نمیخواستم بدونه ، واقعا نمیدونم چرا اینقدر اون دختر منو معطل خودش کرد اگه بخاطر اون نبود الان زودتر رسیده بودم .
۷.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.