P35
تهیونگ : چیو اینقدر با دقت نگاه میکنی ؟
به تاج تخت تکیه دادم و گفتم : به اینکه چیت روی خانم کیم اثر گذاشته ؟
از فکر احمقانه ام خنده ای کرد که با جرقه ای که تو مغزم خورد بشکنی زدم و گفتم : فهمیدم
تهیونگ : خب مارم در جریان بزار
ا/ت : نگاهت
تهیونگ : نگاهم ؟
ا/ت : نگاهت
تهیونگ : چطور به این نتیجه رسیدی ؟
با این حرفش سکوت کردم و برای چند ثانیه هیچی نگفتم ، دلم میخواست بهش بگم چون همون نگاهت توی من نفوذ کرد اما نمیشد ، چطور میگفتمش ؟ غیر ممکن بود ، میدونستم الان جوابی برای این سوال که اون منتظر جوابه ندارم ، از جام بلند شدم و گفتم : خب دیگه بریم شام
بعدم راهم رو گرفتم و از در رفتم بیرون ولی صدای خندش رو از توی اتاق شنیدم ، نفس عمیقی کشیدم و دم در وایسادم تا تهیونگ بیاد ، چند دقیقه ای گذشت اما تهیونگ نیومد برگشتم که بگم زود باش اما با برخودن کردن بهش که دقیقا پشت سرم وایساده بود چند قدم به عقب رفتم و دستم رو روی پیشونیم گذاشتم .
ا/ت : دقیقا داشتی چیکار میکردی ؟
با دست به لباساش اشاره کرد و گفت : من مثل شما با فرم مدرسه نمیرم شام بخورم
بعدم با دست به لباس من اشاره کرد ، نفس کلافه ای کشیدم و هولش دادم سمت سالن غذاخوری
ا/ت : حرف نباشه من گشنمه
رفتیم توی سالن غذاخوری و روی دوتا صندلی کنار هم نشستیم ، نگاه سنگین خانم کیم رو روی خودم حس میکردم اما در کمال بی خیالی هیچ توجهی بهش نکردم یکم حرص دادن این زن به جایی بر نمیخوره ، دستم رو دور بازوی تهیونگ انداختم که متعجب نگاهم کرد و با لبخند پرسید : چی شده که شما افتخار دادین دست بنده رو بگیرین ؟؟
با چشم اشاره ریزی به خانم کیم کردم که نگاه کلافه ای تحویلم داد و گفت : اصلا دستمو ول کن ببینم ؟
ا/ت : نه نه ..... خانم کیمم نباشه که بنده دست شما رو میگیرم .
با خنده نگاهم کرد و گفت : عه
شیطون سری تکون دادم ، خندید و چیزی نگفت که با شنیدن صدای آجوما از جاش بلند شد و رفت تا غذارو تحویل بگیره .
به تاج تخت تکیه دادم و گفتم : به اینکه چیت روی خانم کیم اثر گذاشته ؟
از فکر احمقانه ام خنده ای کرد که با جرقه ای که تو مغزم خورد بشکنی زدم و گفتم : فهمیدم
تهیونگ : خب مارم در جریان بزار
ا/ت : نگاهت
تهیونگ : نگاهم ؟
ا/ت : نگاهت
تهیونگ : چطور به این نتیجه رسیدی ؟
با این حرفش سکوت کردم و برای چند ثانیه هیچی نگفتم ، دلم میخواست بهش بگم چون همون نگاهت توی من نفوذ کرد اما نمیشد ، چطور میگفتمش ؟ غیر ممکن بود ، میدونستم الان جوابی برای این سوال که اون منتظر جوابه ندارم ، از جام بلند شدم و گفتم : خب دیگه بریم شام
بعدم راهم رو گرفتم و از در رفتم بیرون ولی صدای خندش رو از توی اتاق شنیدم ، نفس عمیقی کشیدم و دم در وایسادم تا تهیونگ بیاد ، چند دقیقه ای گذشت اما تهیونگ نیومد برگشتم که بگم زود باش اما با برخودن کردن بهش که دقیقا پشت سرم وایساده بود چند قدم به عقب رفتم و دستم رو روی پیشونیم گذاشتم .
ا/ت : دقیقا داشتی چیکار میکردی ؟
با دست به لباساش اشاره کرد و گفت : من مثل شما با فرم مدرسه نمیرم شام بخورم
بعدم با دست به لباس من اشاره کرد ، نفس کلافه ای کشیدم و هولش دادم سمت سالن غذاخوری
ا/ت : حرف نباشه من گشنمه
رفتیم توی سالن غذاخوری و روی دوتا صندلی کنار هم نشستیم ، نگاه سنگین خانم کیم رو روی خودم حس میکردم اما در کمال بی خیالی هیچ توجهی بهش نکردم یکم حرص دادن این زن به جایی بر نمیخوره ، دستم رو دور بازوی تهیونگ انداختم که متعجب نگاهم کرد و با لبخند پرسید : چی شده که شما افتخار دادین دست بنده رو بگیرین ؟؟
با چشم اشاره ریزی به خانم کیم کردم که نگاه کلافه ای تحویلم داد و گفت : اصلا دستمو ول کن ببینم ؟
ا/ت : نه نه ..... خانم کیمم نباشه که بنده دست شما رو میگیرم .
با خنده نگاهم کرد و گفت : عه
شیطون سری تکون دادم ، خندید و چیزی نگفت که با شنیدن صدای آجوما از جاش بلند شد و رفت تا غذارو تحویل بگیره .
۱.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.