★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۲۸...
+میشه بگی چطور افسرده شد؟!
جیمین بعد از آروم کردن خودش پرسید.
چانیول: البته بیاید بریم بنشینیم
چانیول: درواقع خودشون دلشون نمیخواست مافیا بشن پدرشون زورشون کرد.
فلش بک:
_نه بابا من نمیخوام وارد اینکار بشم!
یونگی با لحن درمونده ای سعی کرد توضیح بده ولی پدرش آقای مین حرفاشو نادیده گرفت.
پدر یونگی: نه یونگی پدرت ازت نیخواد اینکارو انجام بدی
آقای مین با لحن سردی گفت.
_ولی من دلم نمیخواد.
پدر یونگی: خواهش میکنم یونگی بخاطر من و مادرت.
جونگکوک نمیخواست پدر و مادرش اذیت بشن پس قبول کرد.
پایان فلش بک
چانیول: بعد از اون یونگی کم کم عاشق کارش شد، به کشتن مردم و آسیب زدن بهشون علاقمند شد و تبادل شد به یه آدم سرد و سنگدل.
جیمین اصلا باورش نمیشد.
شاید آخرین چیزی که بهش فکر کرده بود مافیا بودن یونگی بود.
چانیول: و یه روزتون کریستال رو دید
+کریستال کیه؟
چانیول: درواقع دوست دختر قبلی رئیسه که برای سه سال باهم بودن.
جیمین فکر میکرد از کریستال متنفره!
چانیول: ارباب واقعا عاشقش بود و بهش اعتماد داشت، اونا خیلی بهم میومدن. اما بعد از مدتی کریستال بهش خیانت کرد. یونگی اونو درحال بوسیدن یکی دیگه دید.
فلش بک:
_سلام کریس کجایی؟
یونگی با لبخند کوچیکی از دوست دختر دوست داشتنیش پرسید.
کریستال: متاسفم یونگی من یکم کار دارم.
کریستال با لحن آرومی گفت و باعث شد لبخند یونگی از بین بره.
ادامه دارد...
پارت ۲۸...
+میشه بگی چطور افسرده شد؟!
جیمین بعد از آروم کردن خودش پرسید.
چانیول: البته بیاید بریم بنشینیم
چانیول: درواقع خودشون دلشون نمیخواست مافیا بشن پدرشون زورشون کرد.
فلش بک:
_نه بابا من نمیخوام وارد اینکار بشم!
یونگی با لحن درمونده ای سعی کرد توضیح بده ولی پدرش آقای مین حرفاشو نادیده گرفت.
پدر یونگی: نه یونگی پدرت ازت نیخواد اینکارو انجام بدی
آقای مین با لحن سردی گفت.
_ولی من دلم نمیخواد.
پدر یونگی: خواهش میکنم یونگی بخاطر من و مادرت.
جونگکوک نمیخواست پدر و مادرش اذیت بشن پس قبول کرد.
پایان فلش بک
چانیول: بعد از اون یونگی کم کم عاشق کارش شد، به کشتن مردم و آسیب زدن بهشون علاقمند شد و تبادل شد به یه آدم سرد و سنگدل.
جیمین اصلا باورش نمیشد.
شاید آخرین چیزی که بهش فکر کرده بود مافیا بودن یونگی بود.
چانیول: و یه روزتون کریستال رو دید
+کریستال کیه؟
چانیول: درواقع دوست دختر قبلی رئیسه که برای سه سال باهم بودن.
جیمین فکر میکرد از کریستال متنفره!
چانیول: ارباب واقعا عاشقش بود و بهش اعتماد داشت، اونا خیلی بهم میومدن. اما بعد از مدتی کریستال بهش خیانت کرد. یونگی اونو درحال بوسیدن یکی دیگه دید.
فلش بک:
_سلام کریس کجایی؟
یونگی با لبخند کوچیکی از دوست دختر دوست داشتنیش پرسید.
کریستال: متاسفم یونگی من یکم کار دارم.
کریستال با لحن آرومی گفت و باعث شد لبخند یونگی از بین بره.
ادامه دارد...
۳.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.