چند پارتی
چند پارتی
Smile
۲/۳
___________
ویو یونگی
ا.ت همینجوری داشت حرف میزد و حرف میزد خدا به شوهرش صبر بده ...یونگی دستش رو روی دهن ا.ت گذاشت
_بیا یه مسابقه
ات:چی؟!
_تا وقتی باهم هستیم حرف نزنیم
ات:خب بگو خفه شم دیگه
_(چقدر دقیق گفتی آفرین)....
هر دو تاشون میلک شیک شکلاتی سفارش دادند روی میز نشسته بودن و یونگی سرش تو گوشی بود و ا.ت داشت بهش نگاه میکرد ...
ات:میدونم نباید حرف بزنم ولی...یه سوال بپرسم ؟!
_اگر بی ربط نباشی بپرس...
ات: تنها زندگی میکنی؟! خانوادت کجان؟!
_بی ربطه ...
ات:یاا...خیلی کنجکاوم بدونم
_این فضولیه کنجکاوی نیست!
ات:ببخشید ...
ا.ت یکم از میلک شیک رو خورد که...
_تنها زندگی میکنم ...از خونه فرار کردم برای همین خبری ندارم که خانوادم چیکار میکنن ...اون ها هم فکر نکنم از من خبر داشته باشن ...
ات:چ،چند ساله رفتی ؟!
_نه سالی میشه ...
ا.ت به طور کیوتی شروع کرد با دستش حساب کردن یونگی لبخند آروم و دور از چشمی زد و سریع جمعش کرد ...
ات:یعنی نوزده سالت بوده...خیلی جوون بودی...
_اره...اون موقع با جیهوپ آشنا شدم ...خیلی بهم کمک کرد حال الانم رو مدیون اونم
ات:اما چرا فرار کردی حتما خیلی اذیتت کردن نه ؟!
_پدرم خیلی اذیتم کرد ...اون اصلا با کاری که من میکردم خوشش نمیآمد برای همین از هر راهی برای منصرف کردن من استفاده میکرد...برای همین فرار کردم
ات:میتونی من رو به عنوان یه دوست شاید کمتر از جیهوپ حساب کنی ...
_نمیشه...
یونگی بلند شد و رفت ...
ات:اما...
ا.ت سمت خونه حرکت کرد تمام مدت درگیر یونگی بود...اصلا فکر نمیکرد آنقدر بهش سخت گذشته باشه ...
پرش زمانی به فردا صبح مدرسه*
ویو یونگی....
با چشماش دنبال ا.ت میگشت ...تو حیاط نبود،تو سالن نبود حتی تو کلاس هم نبود روی صندلی داخل کلاس نشسته بود و سرش روی میز بود و به جای خالی ا.ت نگاه میکرد ...
معلم درحال حظور و غیاب بود که در با شدت باز شد ...
ات:ببخشید استاد خواب موندم !
ا.ت درحال نفس نفس زدن بود
@برو بشین عیب نداره...
ا.ت روی صندلی خودش نشست به طرز کیوتی خودش رو روی میز پخش کرد ...
یونگی سریع سرش رو برگردوند تا دوباره لبخند نزنه ...
زنگ تفریح خورد و ا.ت درحال جمع کردن کتاب های اضافش بود که یونگی بالا سرش وایستاد...
_هنوز هم میخوای ریاضی یاد بگیری؟!
ات:ها؟!
_بعد مدرسه وایستا باهم بریم کتابخونه بهت جاهایی که مشکل داری رو یاد بدم ...
ا.ت لبخندی زد
ات:چشمم...
پرش زمانی....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake#SUGA
Smile
۲/۳
___________
ویو یونگی
ا.ت همینجوری داشت حرف میزد و حرف میزد خدا به شوهرش صبر بده ...یونگی دستش رو روی دهن ا.ت گذاشت
_بیا یه مسابقه
ات:چی؟!
_تا وقتی باهم هستیم حرف نزنیم
ات:خب بگو خفه شم دیگه
_(چقدر دقیق گفتی آفرین)....
هر دو تاشون میلک شیک شکلاتی سفارش دادند روی میز نشسته بودن و یونگی سرش تو گوشی بود و ا.ت داشت بهش نگاه میکرد ...
ات:میدونم نباید حرف بزنم ولی...یه سوال بپرسم ؟!
_اگر بی ربط نباشی بپرس...
ات: تنها زندگی میکنی؟! خانوادت کجان؟!
_بی ربطه ...
ات:یاا...خیلی کنجکاوم بدونم
_این فضولیه کنجکاوی نیست!
ات:ببخشید ...
ا.ت یکم از میلک شیک رو خورد که...
_تنها زندگی میکنم ...از خونه فرار کردم برای همین خبری ندارم که خانوادم چیکار میکنن ...اون ها هم فکر نکنم از من خبر داشته باشن ...
ات:چ،چند ساله رفتی ؟!
_نه سالی میشه ...
ا.ت به طور کیوتی شروع کرد با دستش حساب کردن یونگی لبخند آروم و دور از چشمی زد و سریع جمعش کرد ...
ات:یعنی نوزده سالت بوده...خیلی جوون بودی...
_اره...اون موقع با جیهوپ آشنا شدم ...خیلی بهم کمک کرد حال الانم رو مدیون اونم
ات:اما چرا فرار کردی حتما خیلی اذیتت کردن نه ؟!
_پدرم خیلی اذیتم کرد ...اون اصلا با کاری که من میکردم خوشش نمیآمد برای همین از هر راهی برای منصرف کردن من استفاده میکرد...برای همین فرار کردم
ات:میتونی من رو به عنوان یه دوست شاید کمتر از جیهوپ حساب کنی ...
_نمیشه...
یونگی بلند شد و رفت ...
ات:اما...
ا.ت سمت خونه حرکت کرد تمام مدت درگیر یونگی بود...اصلا فکر نمیکرد آنقدر بهش سخت گذشته باشه ...
پرش زمانی به فردا صبح مدرسه*
ویو یونگی....
با چشماش دنبال ا.ت میگشت ...تو حیاط نبود،تو سالن نبود حتی تو کلاس هم نبود روی صندلی داخل کلاس نشسته بود و سرش روی میز بود و به جای خالی ا.ت نگاه میکرد ...
معلم درحال حظور و غیاب بود که در با شدت باز شد ...
ات:ببخشید استاد خواب موندم !
ا.ت درحال نفس نفس زدن بود
@برو بشین عیب نداره...
ا.ت روی صندلی خودش نشست به طرز کیوتی خودش رو روی میز پخش کرد ...
یونگی سریع سرش رو برگردوند تا دوباره لبخند نزنه ...
زنگ تفریح خورد و ا.ت درحال جمع کردن کتاب های اضافش بود که یونگی بالا سرش وایستاد...
_هنوز هم میخوای ریاضی یاد بگیری؟!
ات:ها؟!
_بعد مدرسه وایستا باهم بریم کتابخونه بهت جاهایی که مشکل داری رو یاد بدم ...
ا.ت لبخندی زد
ات:چشمم...
پرش زمانی....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake#SUGA
۱۲.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.