دو پارتی مافیایی
دو پارتی مافیایی
وقتی باهم قهر بودید و زخمی شده بود...
۱/۲
_________________
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودی هر دو تون عصبانی بودید و باهم قهر کرده بودید ...اونم فقط به خاطر شغل نامجون...نامجون یه مافیا بود و همیشه در خطر ...فردا شب هم قرار بود بره به یه معامله پر خطر...دعوای بینتون فقط به خاطر نگرانی و استرس ا.ت بود...
ا.ت:نامجونا گفتم که خطرناکه نرو ...
_برام اصلا مهم نیست !...من باید اون معامله رو بکنم
ا.ت دیگه هیچی نگفت ...باهم دیگه قهر بودید و نامجون اصلا مثل قبل باهات حرف نمیزد ...
ا.ت روی مبل دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید ...
از الان استرس داشت برای فردا....
نامجون گوشیش زنگ خورد بلند شد و داخل بالکن رفت شروع کرد به حرف زدن ...فاصله تون زیاد نبود میتونستی حرف هایش رو بشنوی که داشت در مورد فردا حرف میزد ...
نفس عمیقی کشیدی و با دقت به نقشه فرداشون گوش میکردی نامجون خودش هم میدونست خیلی کار خطرناکی میکنه چون داشت به دستیارش گوشزد میزد
_ببین جک باید حواست باشه...نیرو ها رو در حالت آماده باش قرار بده همه نیرو ها رو داخل مکان معامله قرار نده بعضی ها رو اطراف بزار کن اگر اتفاقی افتاد بیان جلو ...جک میدونی که این معامله خیلی پر خطره هم از نظر طرف مقابل هم از نظر پلیس ها...باید حواسمون رو جمع کنیم گیر پلیس نیافتیم ...حواست هم به بار ها باشه من تا سرشون رو برای حرف زدن گرم میکنم از همه بار ها مطمئن شو از تعداد،جنس و حتی قرارداد نامه ...حواسمون باید باشه ته جعبه خالی نباشه
@.........
_اوکیه...فردا ساعت هشت همه جای عمارت من باشید...از نظر سلاح هم همه باید تکمیل باشید تا جایی که میتونی حتی تازه ثبت نامی ها رو هم بیار ...
@.....
_باشه خداحافظ
نامجون از بالکن بیرون اومد نگاهی به ا.ت زیر پتو کرد ...سمت آشپزخانه رفت و برای خودش غذا درست کرد نشست و شروع کرد به خوردن...ا.ت از زیر پتو در اومد. به نامجون نیم نگاهی انداخت ... بلند شد و تو اتاق رفت...دروغ نمیگفت از اینکه نامجون باهاش قهر کرده خیلی ناراحت بود...نامجون همیشه وقتی خونه بود کلی با ا.ت وقت میگذروند و الان که باهاش قهر کرده بود حرف نمیزد...
پرش زمانی به فردا*
روی تخت نشسته بود و به نامجونی که داشت حاظر میشد نگاه می کرد ...نامجون شلوار پارچه ای مشکیش رو تنش کرد و پیرهن سفیدش هم پوشید ...کمربندش رو بست و کمربند مخصوص کارش که روی پیراهنش هم قرار میگرفت گذاشت ...در کشو رو باز کرد و کلت و چاقو رو درآورد و دور کمرش گذاشت ...کراوات رو در آورد که ببنده ولی با یادآوری که باید به ا.ت میگفت سرجاش گذاشت ...کتش رو تنش کرد و رفت بیرون در رو بست ...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
وقتی باهم قهر بودید و زخمی شده بود...
۱/۲
_________________
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودی هر دو تون عصبانی بودید و باهم قهر کرده بودید ...اونم فقط به خاطر شغل نامجون...نامجون یه مافیا بود و همیشه در خطر ...فردا شب هم قرار بود بره به یه معامله پر خطر...دعوای بینتون فقط به خاطر نگرانی و استرس ا.ت بود...
ا.ت:نامجونا گفتم که خطرناکه نرو ...
_برام اصلا مهم نیست !...من باید اون معامله رو بکنم
ا.ت دیگه هیچی نگفت ...باهم دیگه قهر بودید و نامجون اصلا مثل قبل باهات حرف نمیزد ...
ا.ت روی مبل دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید ...
از الان استرس داشت برای فردا....
نامجون گوشیش زنگ خورد بلند شد و داخل بالکن رفت شروع کرد به حرف زدن ...فاصله تون زیاد نبود میتونستی حرف هایش رو بشنوی که داشت در مورد فردا حرف میزد ...
نفس عمیقی کشیدی و با دقت به نقشه فرداشون گوش میکردی نامجون خودش هم میدونست خیلی کار خطرناکی میکنه چون داشت به دستیارش گوشزد میزد
_ببین جک باید حواست باشه...نیرو ها رو در حالت آماده باش قرار بده همه نیرو ها رو داخل مکان معامله قرار نده بعضی ها رو اطراف بزار کن اگر اتفاقی افتاد بیان جلو ...جک میدونی که این معامله خیلی پر خطره هم از نظر طرف مقابل هم از نظر پلیس ها...باید حواسمون رو جمع کنیم گیر پلیس نیافتیم ...حواست هم به بار ها باشه من تا سرشون رو برای حرف زدن گرم میکنم از همه بار ها مطمئن شو از تعداد،جنس و حتی قرارداد نامه ...حواسمون باید باشه ته جعبه خالی نباشه
@.........
_اوکیه...فردا ساعت هشت همه جای عمارت من باشید...از نظر سلاح هم همه باید تکمیل باشید تا جایی که میتونی حتی تازه ثبت نامی ها رو هم بیار ...
@.....
_باشه خداحافظ
نامجون از بالکن بیرون اومد نگاهی به ا.ت زیر پتو کرد ...سمت آشپزخانه رفت و برای خودش غذا درست کرد نشست و شروع کرد به خوردن...ا.ت از زیر پتو در اومد. به نامجون نیم نگاهی انداخت ... بلند شد و تو اتاق رفت...دروغ نمیگفت از اینکه نامجون باهاش قهر کرده خیلی ناراحت بود...نامجون همیشه وقتی خونه بود کلی با ا.ت وقت میگذروند و الان که باهاش قهر کرده بود حرف نمیزد...
پرش زمانی به فردا*
روی تخت نشسته بود و به نامجونی که داشت حاظر میشد نگاه می کرد ...نامجون شلوار پارچه ای مشکیش رو تنش کرد و پیرهن سفیدش هم پوشید ...کمربندش رو بست و کمربند مخصوص کارش که روی پیراهنش هم قرار میگرفت گذاشت ...در کشو رو باز کرد و کلت و چاقو رو درآورد و دور کمرش گذاشت ...کراوات رو در آورد که ببنده ولی با یادآوری که باید به ا.ت میگفت سرجاش گذاشت ...کتش رو تنش کرد و رفت بیرون در رو بست ...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
۱۰.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.