معجزه من
معجزه من
پارت ۳۰
پسره:سلامم عمه
ملیحه: سلام بیا تو
پسره بهم سلام کرد و رفت ملیحه رو بغل کرد و بهش دست گل داد
پسره: دلم برات تنگ شده بود عمه
ملیحه: منم دلم تنگ شده بود برات
من ازجام بلند شدم و رفتم طرف خاله ملیحه
النا: خب دیگ من برم مهگل امده
ملیحه: باشه عزیزم برو به حرفام خوب فکر کن و برو تو یک رابطه
النا: باشه بای
از مطب زدم بیرون مهگل با ماشین رامتین امده بود دنبالم سوار شدم
مهگل: سلام جیگر طلا
النا: چطوری خره
مهگل: من میگم جیگر طلا تو میگی خر
النا: میخواستی نگی(خندید)
مهگل: کجا بریم امروز؟
النا: بریم کافه
مهگل:منم موافقم
با مهگل رفتیم کافه به بیروننگاه کردم بوی عید میومد زمستان کم کم داشت تموم میشد ۱ ماه دیگ عیدنوروز بود و من بزرگ تر میشدم
مهگل: خانوم طلا بگو امروز دکترت چی گفت؟
النا: گفت ک باید برای خودم یک دوست پسر یا یک شوهر پیدا کنم
مهگل: بهترین حرف زده راست میگه داری ۲۱ سالت میشه خشگل من
النا: مگه به سن بعضی ها هستن ک ۳۰ سالشونه هنوز ازدواج نکردن
مهگل: تو نمخواد مثل بعضی ها باشی،الان مثل رامتین ک معلوم نیست کجاست با کی
النا: خبری ازش نشده؟
مهگل: هیچ هیچ ۵ سال و ولمون کرده رفته فقط خدا خدا میکنم وقتی برگشت عمه نشده باشم
النا: میگی شاید زن گرفته؟
مهگل: با اخلاقی ک من از رامتین میشناسم اره زن گرفته ۴ تا هم بچه داره
النا: اها
با مهگل یک قهوه خوردیم منو رسوند خودش رفت رسیدم خونه لباسمو هامو عوض کردم ک صدای پیامک گوشیم امد به سمت گوشیم رفتم و پیام باز کردم....
پارت ۳۰
پسره:سلامم عمه
ملیحه: سلام بیا تو
پسره بهم سلام کرد و رفت ملیحه رو بغل کرد و بهش دست گل داد
پسره: دلم برات تنگ شده بود عمه
ملیحه: منم دلم تنگ شده بود برات
من ازجام بلند شدم و رفتم طرف خاله ملیحه
النا: خب دیگ من برم مهگل امده
ملیحه: باشه عزیزم برو به حرفام خوب فکر کن و برو تو یک رابطه
النا: باشه بای
از مطب زدم بیرون مهگل با ماشین رامتین امده بود دنبالم سوار شدم
مهگل: سلام جیگر طلا
النا: چطوری خره
مهگل: من میگم جیگر طلا تو میگی خر
النا: میخواستی نگی(خندید)
مهگل: کجا بریم امروز؟
النا: بریم کافه
مهگل:منم موافقم
با مهگل رفتیم کافه به بیروننگاه کردم بوی عید میومد زمستان کم کم داشت تموم میشد ۱ ماه دیگ عیدنوروز بود و من بزرگ تر میشدم
مهگل: خانوم طلا بگو امروز دکترت چی گفت؟
النا: گفت ک باید برای خودم یک دوست پسر یا یک شوهر پیدا کنم
مهگل: بهترین حرف زده راست میگه داری ۲۱ سالت میشه خشگل من
النا: مگه به سن بعضی ها هستن ک ۳۰ سالشونه هنوز ازدواج نکردن
مهگل: تو نمخواد مثل بعضی ها باشی،الان مثل رامتین ک معلوم نیست کجاست با کی
النا: خبری ازش نشده؟
مهگل: هیچ هیچ ۵ سال و ولمون کرده رفته فقط خدا خدا میکنم وقتی برگشت عمه نشده باشم
النا: میگی شاید زن گرفته؟
مهگل: با اخلاقی ک من از رامتین میشناسم اره زن گرفته ۴ تا هم بچه داره
النا: اها
با مهگل یک قهوه خوردیم منو رسوند خودش رفت رسیدم خونه لباسمو هامو عوض کردم ک صدای پیامک گوشیم امد به سمت گوشیم رفتم و پیام باز کردم....
۴.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.