*love stor*PT28
*ا/ت ویو*
یخورده که گذشت مبایلم زنگ خورد نامجون بود
-من دم درم بیب
+اومدیم
دست هه سو رو گرفتم و از ارایشگاهه خارج شدیم وقتی رفتیم بیرون دیدم نامجون به طور خیلی جذابی به در ماشین تکیه داده و منتظر ماعه
-واو ا/ت خیلی خوشگل شدی
+ممنون توهم خیلی خوب شدی...
^اهم اهم منم هستما
-توهم خیلی خو ب شدی پرنسس کوچولوی من
هه سو رو بغل کرد و گذاشتش توی ماشین منم سوار ماشین شدم... حرکت کردیم چند مین که گذشت رسیدیم دم در سالن نفس عمیقی کشیدم
+استرس دارم
-نترس چیزی نمیشه
دستم دور دست نامجون حلقه کردم و دست هه سو رو هم گرفتم وقتی وارد سالن شدیم همه برامون دست مزدن و هورا میکشیدن چانیونگ اومد و هه سو رو برد پیش خودشون با مهمونا حال و احوالی کردم و رفتیم سر جایگاه عروس داماد نشستیم که هه سو هم اومد کنارمون نامجون بغلش کرد و گذاشتش روی پاش...
×جون چه داماد ژزابی
-نظر لطفتونه
%دیدی گفتم استرس نداره
$اینکه رفیقی که هیچ وقت نمیتونست یکی رو برای خودش پیدا کنه رو دارم توی لباس دامادی میبینم رو نمیتونم باور کردم
-یااا
$حیح
چند مین که گذشت یه اهنگ لایت گذاشتن و گفتن زجا برقصن همنجوری که داشتیم باهم میرقصیدیم حواسم به چانیونگ و تهیونگم بود اهنگ تموم شد که نامجون دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدک کرد و لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد بوسیدنم و منم همراهیش میکردم جمعیت دورمونم برامون دست میزدن وقتی از هم جدا شدیم چند دقیقا به هم نگاه میکردیم و نفس نفس میزدیم
*پرش زمانی بعد از عروسی*
عروسی تموم شده بود همه ی مهمونا رفتن و فقط خودامون موندیم کفشامو در اوردمو دست گرفتم
-بیب لبابس توی ماشینه میخوای؟
+هوم
-الان میام
نامجون رفتو توی ماشین کیفی که لبابسا توش بود رو اورد لباس هر چهارتامون توش بود من گلوری چانیونگ هه سو...
+حالا کجا عوضش کنم؟
&اون اتاقه اون پشت
+داشمی مرسی
با هه سو رفتیم و لباباسمون و عوض کردیم و بعدش گلور و چانیونگ رفتن
-بیب کفشات چی؟
+اونقدی پاهام درد گرفته که حاضرم پاه برنه راه برم
-یعنی اینقدر سحته
+هوم
&*بریم
$بریم
چان و گلوری با ماشین خودشون رفتن
جین و تهیونگ و چانیونگ هم اومدن توی ماشین ما بقیه ی پسرا هم یه ماشین کرایه کرده بودن
حرکت کردیم...وقتی رسیدیم خونه ارایشامو پاک کردم موهامو باز کردم لباسامو عوض کردم و افتادم روی تخت البته بقیه ی بچه ها زود تر از من و نامجون خوابیدن رو تخت دراز کشیده بودم که نامجونم اومد در اتاقو بست و گفت
-خب چیکار کنیم
+بخوابیم...خیلی خوابم میاد
-بخوابیم...
+نامجون امشب خیلی خستمم
-اخه رسمه
+ای چیز تو این رسم ول کن بابا...
-باشه
+ممنون راستی بچه ها فردا شب میرن...
-اره میدونم...
یخورده که گذشت مبایلم زنگ خورد نامجون بود
-من دم درم بیب
+اومدیم
دست هه سو رو گرفتم و از ارایشگاهه خارج شدیم وقتی رفتیم بیرون دیدم نامجون به طور خیلی جذابی به در ماشین تکیه داده و منتظر ماعه
-واو ا/ت خیلی خوشگل شدی
+ممنون توهم خیلی خوب شدی...
^اهم اهم منم هستما
-توهم خیلی خو ب شدی پرنسس کوچولوی من
هه سو رو بغل کرد و گذاشتش توی ماشین منم سوار ماشین شدم... حرکت کردیم چند مین که گذشت رسیدیم دم در سالن نفس عمیقی کشیدم
+استرس دارم
-نترس چیزی نمیشه
دستم دور دست نامجون حلقه کردم و دست هه سو رو هم گرفتم وقتی وارد سالن شدیم همه برامون دست مزدن و هورا میکشیدن چانیونگ اومد و هه سو رو برد پیش خودشون با مهمونا حال و احوالی کردم و رفتیم سر جایگاه عروس داماد نشستیم که هه سو هم اومد کنارمون نامجون بغلش کرد و گذاشتش روی پاش...
×جون چه داماد ژزابی
-نظر لطفتونه
%دیدی گفتم استرس نداره
$اینکه رفیقی که هیچ وقت نمیتونست یکی رو برای خودش پیدا کنه رو دارم توی لباس دامادی میبینم رو نمیتونم باور کردم
-یااا
$حیح
چند مین که گذشت یه اهنگ لایت گذاشتن و گفتن زجا برقصن همنجوری که داشتیم باهم میرقصیدیم حواسم به چانیونگ و تهیونگم بود اهنگ تموم شد که نامجون دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدک کرد و لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد بوسیدنم و منم همراهیش میکردم جمعیت دورمونم برامون دست میزدن وقتی از هم جدا شدیم چند دقیقا به هم نگاه میکردیم و نفس نفس میزدیم
*پرش زمانی بعد از عروسی*
عروسی تموم شده بود همه ی مهمونا رفتن و فقط خودامون موندیم کفشامو در اوردمو دست گرفتم
-بیب لبابس توی ماشینه میخوای؟
+هوم
-الان میام
نامجون رفتو توی ماشین کیفی که لبابسا توش بود رو اورد لباس هر چهارتامون توش بود من گلوری چانیونگ هه سو...
+حالا کجا عوضش کنم؟
&اون اتاقه اون پشت
+داشمی مرسی
با هه سو رفتیم و لباباسمون و عوض کردیم و بعدش گلور و چانیونگ رفتن
-بیب کفشات چی؟
+اونقدی پاهام درد گرفته که حاضرم پاه برنه راه برم
-یعنی اینقدر سحته
+هوم
&*بریم
$بریم
چان و گلوری با ماشین خودشون رفتن
جین و تهیونگ و چانیونگ هم اومدن توی ماشین ما بقیه ی پسرا هم یه ماشین کرایه کرده بودن
حرکت کردیم...وقتی رسیدیم خونه ارایشامو پاک کردم موهامو باز کردم لباسامو عوض کردم و افتادم روی تخت البته بقیه ی بچه ها زود تر از من و نامجون خوابیدن رو تخت دراز کشیده بودم که نامجونم اومد در اتاقو بست و گفت
-خب چیکار کنیم
+بخوابیم...خیلی خوابم میاد
-بخوابیم...
+نامجون امشب خیلی خستمم
-اخه رسمه
+ای چیز تو این رسم ول کن بابا...
-باشه
+ممنون راستی بچه ها فردا شب میرن...
-اره میدونم...
۶.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.