*love story*PT29
*پرش زمانی فردا صبح*
وقتی بیدار شدم همه خواب بودن میز صبحونه رو چیندم یه دوش کوچولو گرفتم و اومدم بیرون که دیدم هوسوک بیدار شده
+صبح بخیر
=عهههه ا/ت ترسیدممم
+هیییییسسس بیدار میشن
=اوک صبح توهم بخیر حمام بودی؟
+هوم متاسفانه به خاطر مدل موهام سردرد زیادی داشت
=اهان
+راستی میز صبحونه رو چیندم اگه میخوای میتونی بخوری تا بقیه بیدار بشن
=تو خوردی؟ صبحونه رو میگم
+نه
رفتم توی اتاق که دیدم نامجون بیداره و سرش توی مبایلشه
+صبح بخیر...
-صبح توهم بخیر
موهامو خشک کردم روتین پوستیم رو هم انجام دادم که نامجون گفت
-بیا بیا...
+هوم
دستمو کشید و انداختم روی تخت و بغلم کرد
-دلم برات تنگ شده بود
+یاا
-خب چیه دل تنگم نمیشه شد
+(خنده)
-بلندشو بریم صبحونه بخوریم
+اوک
نامجون رفت دستشویی منم رفتم سر میز نسشتم که کم کم بقیه ی بچه ها هم اومدن شروع کردیم صبحونه خوردن و بعدشم میزو جمع کردیم...از اونجایی که به خدمتکارا مرخصی داده بودیم خودمون کرارا رو کردیم...
وقتی بیدار شدم همه خواب بودن میز صبحونه رو چیندم یه دوش کوچولو گرفتم و اومدم بیرون که دیدم هوسوک بیدار شده
+صبح بخیر
=عهههه ا/ت ترسیدممم
+هیییییسسس بیدار میشن
=اوک صبح توهم بخیر حمام بودی؟
+هوم متاسفانه به خاطر مدل موهام سردرد زیادی داشت
=اهان
+راستی میز صبحونه رو چیندم اگه میخوای میتونی بخوری تا بقیه بیدار بشن
=تو خوردی؟ صبحونه رو میگم
+نه
رفتم توی اتاق که دیدم نامجون بیداره و سرش توی مبایلشه
+صبح بخیر...
-صبح توهم بخیر
موهامو خشک کردم روتین پوستیم رو هم انجام دادم که نامجون گفت
-بیا بیا...
+هوم
دستمو کشید و انداختم روی تخت و بغلم کرد
-دلم برات تنگ شده بود
+یاا
-خب چیه دل تنگم نمیشه شد
+(خنده)
-بلندشو بریم صبحونه بخوریم
+اوک
نامجون رفت دستشویی منم رفتم سر میز نسشتم که کم کم بقیه ی بچه ها هم اومدن شروع کردیم صبحونه خوردن و بعدشم میزو جمع کردیم...از اونجایی که به خدمتکارا مرخصی داده بودیم خودمون کرارا رو کردیم...
۹.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.