شراب سرخ پارت
شراب سرخ پارت ۱۴۸
#red_wine🍷#red_wine🍷
خواستم دوباره قدم بردارم که جلویم سبز شد و دستانش را به چارچوب اتاق گرفت: نه خانم الانه که لیسا خانم رو بفرستن بالا خواهش میکنم منو تو دردسر نندازین..
کم کم داشتم عصبی میشدم: بل بهت میگم برو اونطرف ..
بل اصرار کرد:به هیچ عنوان...لطفا کاری نکنین توبیخ بشم..
دلم میخواست همینجا بشینم و برای بدبختی خودم زار بزنم..
خسته و درمانده گفتم: بل خواهش میکنم میرم و سریع بر میگردم..
بل: متاسفم اما نمیتونم دستورتونو اجرا کنم..
_ بل من دستور ندادم ازت خواهش کردم..
+ اینجا چه خبره ؟
صدای تهیونگ بود که پشتم را لرزاند..
از در فاصله گرفتم و گفتم: هیچ..هیچی..
بل نامرد فورا گفت: اقا دستم به دامنتون خانم هی میخوان برن تو اتاق.. میگم تی زدم کف خیسه برین دوباره کثیف میشه اما گوششون بدهکار نیست..
تهیونگ اخمالود پرسید:چه کاری داری توی اون اتاق؟
پر استرس از اینکه بخواد مچم را بگیرد و اتاق را چک کند گفتم: هیچی..
+ برای هیچی طبقه بالا رو گذاشتی رو سرت؟
شرمگین سر زیر انداختم و گفتم: ببخشید
و با همان کول بار لباس به سمت اتاق ته راهرو دویدم..
این روزا خیلی دل نازک شده بودم ..
کافی بود یک نفر بهم بگوید بالا چشمت ابرو است همانجا بزنم زیر گریه..
کاش یکی بود که حداقل نازم را بکشد..
وارد اتاق که شدم نفهمیدم چطوری...فقط خودم را با همان حجم از لباس پرت کردم روی تخت و شروع کردم به گریه و زاری کردن....
نمیدانم چقدر گذشت که خواب مهمان چشمانم شد..
سیاهی فضای اتاق، خبر از تاریکی شب میداد..
از روی لباس هایی که روی هم دیگر تلنبار شده بود برخواستم..
گلویم خشک بود و به شدت میسوخت..
#red_wine🍷#red_wine🍷
خواستم دوباره قدم بردارم که جلویم سبز شد و دستانش را به چارچوب اتاق گرفت: نه خانم الانه که لیسا خانم رو بفرستن بالا خواهش میکنم منو تو دردسر نندازین..
کم کم داشتم عصبی میشدم: بل بهت میگم برو اونطرف ..
بل اصرار کرد:به هیچ عنوان...لطفا کاری نکنین توبیخ بشم..
دلم میخواست همینجا بشینم و برای بدبختی خودم زار بزنم..
خسته و درمانده گفتم: بل خواهش میکنم میرم و سریع بر میگردم..
بل: متاسفم اما نمیتونم دستورتونو اجرا کنم..
_ بل من دستور ندادم ازت خواهش کردم..
+ اینجا چه خبره ؟
صدای تهیونگ بود که پشتم را لرزاند..
از در فاصله گرفتم و گفتم: هیچ..هیچی..
بل نامرد فورا گفت: اقا دستم به دامنتون خانم هی میخوان برن تو اتاق.. میگم تی زدم کف خیسه برین دوباره کثیف میشه اما گوششون بدهکار نیست..
تهیونگ اخمالود پرسید:چه کاری داری توی اون اتاق؟
پر استرس از اینکه بخواد مچم را بگیرد و اتاق را چک کند گفتم: هیچی..
+ برای هیچی طبقه بالا رو گذاشتی رو سرت؟
شرمگین سر زیر انداختم و گفتم: ببخشید
و با همان کول بار لباس به سمت اتاق ته راهرو دویدم..
این روزا خیلی دل نازک شده بودم ..
کافی بود یک نفر بهم بگوید بالا چشمت ابرو است همانجا بزنم زیر گریه..
کاش یکی بود که حداقل نازم را بکشد..
وارد اتاق که شدم نفهمیدم چطوری...فقط خودم را با همان حجم از لباس پرت کردم روی تخت و شروع کردم به گریه و زاری کردن....
نمیدانم چقدر گذشت که خواب مهمان چشمانم شد..
سیاهی فضای اتاق، خبر از تاریکی شب میداد..
از روی لباس هایی که روی هم دیگر تلنبار شده بود برخواستم..
گلویم خشک بود و به شدت میسوخت..
- ۹.۰k
- ۳۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط