❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
لب گزیدم. پس تهیونگ هم سختی های زیادی کشیده بود.
تهیونگ: همه کار براشون میکردم، دزدی، قتل، ادم ربایی... و یکی از این کارا هم علاقه مند کردن دختر عموی آلفاجم به خودم و فروختنش به عنوان برده بود!
به چشمام نگاه کرد: اولش اصلا برام نبود باهات چکار میکنم، تنها چیزی که برام اهمیت داشت انتقامم بود، اما وقتی که معصومیت و پاکیتو دیدم، وقتی لبخندت رو دیدم...
لبخند تلخی زد و سرش رو انداخت پایین: بدجوری دلم رفت برات!
قلبم قلقلک اومد نفسم رو دادم بیرون.
تهیونگ ادامه داد: همش با خودم تکرار میکردم تو از سرم زیادی و هیچ وقت قرار نیست بهم برسیم، اما قلب بی جنبه من اینچیزا حالیش نبود... تو تنها چیزی بودی که تو زندگیم برای خودم خواستم والری!
بغضم رو قورت دادم: گیرم تموم حرفات درست باشه، اوکی تو مجبور بودی... اما ترجیح دادن منافع باندت به من رو چجوری توجیه میکنی؟ یا ازدواجت با یجی؟
تهیونگ اخم کرد: منافع باند؟ عاح فاک به اون باند والری، یعنی تو واقعا نفهمیدی همه اون کارا برای دور نگه داشتن عموم و یجی از تو بود؟ من میخاستم ازت محافظت کنم برای همین به اون ذلت تن دادم و با یجی نامزد کردم... چرا نمیخوای بفهمی؟
اشکام ناخواسته جاری شد: اینا همش بهانه است، اونا نمیتونستن بهم اسیب بزنن چون سیترا ازم محافظت میکرد.
تهیونگ دستی تو موهاش کشید: شاید حرفات درست باشه اما تحدید کردن کسی که قلبش عاشقه خیلی راحته.
چشماش اشکی شد: من اون روزا برای اولین بار میترسیدم والری، میترسیدم مال من نشی و بیشتراز این میترسیدم که بلایی سرت بیاد!
لب گزید: وقتی تو رستوران کنار هیونجین دیدمت میدونی چه حالی داشتم؟ حس میکردم یه بی لیاقت عوضی ام که نمیتونم برات کافی باشم!
سرش رو تکون داد: فقط اومدم اینا رو بهت بگم که بدونی من یه نرِکفتار صفت نیستم، قاچاق برده ها هم کار پدر بزرگم بود و من فقط حکم ناظر رو داشتم.
اشکام رو پاک کردم: خب که چی؟ الان چرا داری اینا رو میگی؟
با چشمای براقش نگاهم کرد: چون دارم میرم کره برای انتقام و امکان داره زنده نمونم... فقط خواستم قبل رفتنم اینا رو بهت بگم و بدونی تو تنها زنی بودی که تو تمام زندگیم بعد از مادرم عاشقش شدم!
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
تهیونگ: همه کار براشون میکردم، دزدی، قتل، ادم ربایی... و یکی از این کارا هم علاقه مند کردن دختر عموی آلفاجم به خودم و فروختنش به عنوان برده بود!
به چشمام نگاه کرد: اولش اصلا برام نبود باهات چکار میکنم، تنها چیزی که برام اهمیت داشت انتقامم بود، اما وقتی که معصومیت و پاکیتو دیدم، وقتی لبخندت رو دیدم...
لبخند تلخی زد و سرش رو انداخت پایین: بدجوری دلم رفت برات!
قلبم قلقلک اومد نفسم رو دادم بیرون.
تهیونگ ادامه داد: همش با خودم تکرار میکردم تو از سرم زیادی و هیچ وقت قرار نیست بهم برسیم، اما قلب بی جنبه من اینچیزا حالیش نبود... تو تنها چیزی بودی که تو زندگیم برای خودم خواستم والری!
بغضم رو قورت دادم: گیرم تموم حرفات درست باشه، اوکی تو مجبور بودی... اما ترجیح دادن منافع باندت به من رو چجوری توجیه میکنی؟ یا ازدواجت با یجی؟
تهیونگ اخم کرد: منافع باند؟ عاح فاک به اون باند والری، یعنی تو واقعا نفهمیدی همه اون کارا برای دور نگه داشتن عموم و یجی از تو بود؟ من میخاستم ازت محافظت کنم برای همین به اون ذلت تن دادم و با یجی نامزد کردم... چرا نمیخوای بفهمی؟
اشکام ناخواسته جاری شد: اینا همش بهانه است، اونا نمیتونستن بهم اسیب بزنن چون سیترا ازم محافظت میکرد.
تهیونگ دستی تو موهاش کشید: شاید حرفات درست باشه اما تحدید کردن کسی که قلبش عاشقه خیلی راحته.
چشماش اشکی شد: من اون روزا برای اولین بار میترسیدم والری، میترسیدم مال من نشی و بیشتراز این میترسیدم که بلایی سرت بیاد!
لب گزید: وقتی تو رستوران کنار هیونجین دیدمت میدونی چه حالی داشتم؟ حس میکردم یه بی لیاقت عوضی ام که نمیتونم برات کافی باشم!
سرش رو تکون داد: فقط اومدم اینا رو بهت بگم که بدونی من یه نرِکفتار صفت نیستم، قاچاق برده ها هم کار پدر بزرگم بود و من فقط حکم ناظر رو داشتم.
اشکام رو پاک کردم: خب که چی؟ الان چرا داری اینا رو میگی؟
با چشمای براقش نگاهم کرد: چون دارم میرم کره برای انتقام و امکان داره زنده نمونم... فقط خواستم قبل رفتنم اینا رو بهت بگم و بدونی تو تنها زنی بودی که تو تمام زندگیم بعد از مادرم عاشقش شدم!
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۴.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.