❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
بدون اینکه بخوام جداشون کنم یه گوشه وایسادم تا خودشون خسته بشن.
مردا گاهی اوقات به دعوا نیاز داشتن!
تهیونگ باید هیونجین رو میزد تا دلش اروم بگیره چون فکر میکرد هیونجین رقیب عشقیشه و هیونجین باید تهیونگ رو کتک میزد تا من بابت زجری که تو این 5سال کشیدم یکم دلم خنک بشه!
کمی که گذشت هر دوشون تقریبا اروم شدن و دیگه جونی تو تنشون نموند.
به سمت هیونجین رفتم و کمکش کردم بلند بشه: تموم بدنت خیس شده هیون، چرا مثل خرسا تو برف غلت زدین؟
هیونجین خون بینیش رو که رو صورتش خشک شده بود پاک کرد: به این لجن بگو بهت نزدیک نشه، سیترا رو به جئون باختم اما تو رو نمیبازم.
گفت و وارد عمارت شد.
سرم رو تکون دادم. اون بیش از حد نگرانم بود و این باعث میشد خودشم اسیب ببینه.
با دیدن سر و وضع داغون تهیونگ دلم سوخت و رفتم کمکش: داغونت کرد!
با اخم از جاش بلند شد و پالتوشو که پر از برف شده بود تکوند: مگه ندیدی چجوری زدمش؟
دست به سینه شدم: گیرم که زدیش، حالا برنامه ات چیه؟ اصلا هدفت از گفتن اون چرت و پرتا چی بود؟
تهیونگ گونه متورمش رو لمس کرد و صورتش از درد چین خورد: چرت و پرت نبود، واقعا میخواستم ببرمت سر قرار.
چشماش اشکی شد: میخواستم فقط برای یه روز وانمود کنیم یه زوج عادی هستیم... برای یه روز تو رو دارم... برای یه روز مال همیم!
بغض کردم و لبم رو گاز گرفتم: میخواستی؟ یعنی دیگه نمیخوای؟
با ناباوری نگاهم کرد: چی؟... معلومه که میخوام... عاح محض رضای مسیح معلومه که میخوام... این ارزومه!
لبم رو گاز گرفتم تا اشکام نریزه: با این ظاهر درب و داغونت که تو رستوران راهمون نمیدن!
تهیونگ با ذوق گفت: کلی پول دارم که میتونم بهشون رشوه بدم!
خندم گرفت: باید منتظر بمونی لباسمو عوض کنم.
...... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
مردا گاهی اوقات به دعوا نیاز داشتن!
تهیونگ باید هیونجین رو میزد تا دلش اروم بگیره چون فکر میکرد هیونجین رقیب عشقیشه و هیونجین باید تهیونگ رو کتک میزد تا من بابت زجری که تو این 5سال کشیدم یکم دلم خنک بشه!
کمی که گذشت هر دوشون تقریبا اروم شدن و دیگه جونی تو تنشون نموند.
به سمت هیونجین رفتم و کمکش کردم بلند بشه: تموم بدنت خیس شده هیون، چرا مثل خرسا تو برف غلت زدین؟
هیونجین خون بینیش رو که رو صورتش خشک شده بود پاک کرد: به این لجن بگو بهت نزدیک نشه، سیترا رو به جئون باختم اما تو رو نمیبازم.
گفت و وارد عمارت شد.
سرم رو تکون دادم. اون بیش از حد نگرانم بود و این باعث میشد خودشم اسیب ببینه.
با دیدن سر و وضع داغون تهیونگ دلم سوخت و رفتم کمکش: داغونت کرد!
با اخم از جاش بلند شد و پالتوشو که پر از برف شده بود تکوند: مگه ندیدی چجوری زدمش؟
دست به سینه شدم: گیرم که زدیش، حالا برنامه ات چیه؟ اصلا هدفت از گفتن اون چرت و پرتا چی بود؟
تهیونگ گونه متورمش رو لمس کرد و صورتش از درد چین خورد: چرت و پرت نبود، واقعا میخواستم ببرمت سر قرار.
چشماش اشکی شد: میخواستم فقط برای یه روز وانمود کنیم یه زوج عادی هستیم... برای یه روز تو رو دارم... برای یه روز مال همیم!
بغض کردم و لبم رو گاز گرفتم: میخواستی؟ یعنی دیگه نمیخوای؟
با ناباوری نگاهم کرد: چی؟... معلومه که میخوام... عاح محض رضای مسیح معلومه که میخوام... این ارزومه!
لبم رو گاز گرفتم تا اشکام نریزه: با این ظاهر درب و داغونت که تو رستوران راهمون نمیدن!
تهیونگ با ذوق گفت: کلی پول دارم که میتونم بهشون رشوه بدم!
خندم گرفت: باید منتظر بمونی لباسمو عوض کنم.
...... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.