part:2
_part:2_
_charmer_
_کارلا_
افسون...زیبا،جالب و شکست ناپذیره
تمام قدرت های جهان تنها با یک کلمه خلاصه میشن_افسون_
همه ی قدرت های ماورایی که مردم تنها در فیلم و سریال نگاه میکنن همه و همه در برابر جادو ضعیف میشن...قدرتی که افسون داره هیچ قدرت ماورایی نداره
جادو...همهی قدرت های ماورایی رو کنترل میکنه و از همه قوی تره
کارلا با چرخوندن انگشتاش جادویی رو به اونها جذب کرد و توی ذهنش تصویر کاری که میخواست انجام بده رو تصور کرد
جملاتی رو به زبون آورد و سپس انگشت اشاره و وسطش با انگشت شصتش همکاری کردن و همانند انداختن چیزی جادو رو به هوا سپرده اند تا کاری که خواسته شده رو انجام بده
چیزی مانند فیلم رو هوا معلق شد...انگار خاطره ای از زمان حال اما از فردی بود فردی که کارلا اونو کاملا میشناخت
به فرد نگاه میکرد....لبخندی بر روی لبش نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و با رضایت با خودش گفت(افسونم از راه دور به خوبی عمل کرده)
به کف دستش نگاه کرد که نوری اکلیلی نمایان شد و همونطور که بهش نگاه میکرد گفت
کارلا:کارت رو کاملا درست انجام دادی...افرین قشنگم
خوشحال از کارش تصویر جلوش رو بست و از اتاق خارج شد
وارد اتاق خودش شد و پیرهن بلندی رو برداشت که کمی پایین تر از ساق پاش بود
بعد از پوشیدن پیرهن نس کافه ایش کت کوتاه قهوه ایش رو بالاش پوشید و کلاه بِرِت همرنگ لباسش رو روی موهاش لختش تنظیم کرد
اون کاملا آماده بود
تو آینه به خودش نگاه کرد...دیر یا زود میومد بلاخره تنها خودشون از همه چی خبر داشتن و از عواقب سرپیچی هم اطلاع کامل داشتن
تینت صورتیش رو روی لباش نشوند و بعد از برداشتن کیفش از خونه خارج شد
میتونست بااستفاده از جادوش با یک چشم بهم زدن به کافه ای که میخواست برسه اما حالا که امروز بعد از سالها فرا رسید...دوست داشت بدون استفاده از جادو بره
پس سوار تاکسی شد و بعد از دادن آدرس منتظر شد که به اونجا برسه
بعد از صبری که تنها چند دقیقه طول کشید به کافه رسید
همینکه نیم بوت قهوه ای رنگش رو بیرون از تاکسی گذاشت قطرات نم ن بارون رو حس کرد
لبخندی زد و با خودش گفت(قراره روز خاطره انگیزی باشه...قطعا یادم میمونه)
بعد از دادن پول به تاکسی از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد
با دیدن شخصی که سالها منتظر بود از نزدیک ببینتش لبخند شیرین و گرمی زد
بلاخره وقتش رسید بعد از سالها
اون واقعا زیباست!
الهه های زیبایی حق دارن براش تعظیم کنن
به سمت میزی که گوشه ای از کافه بود رفت...وقتی رسید رو به روشون ایستاد...
کارلا:بلاخرههمو دیدیم...به پاریس خوش اومدید
_charmer_
_کارلا_
افسون...زیبا،جالب و شکست ناپذیره
تمام قدرت های جهان تنها با یک کلمه خلاصه میشن_افسون_
همه ی قدرت های ماورایی که مردم تنها در فیلم و سریال نگاه میکنن همه و همه در برابر جادو ضعیف میشن...قدرتی که افسون داره هیچ قدرت ماورایی نداره
جادو...همهی قدرت های ماورایی رو کنترل میکنه و از همه قوی تره
کارلا با چرخوندن انگشتاش جادویی رو به اونها جذب کرد و توی ذهنش تصویر کاری که میخواست انجام بده رو تصور کرد
جملاتی رو به زبون آورد و سپس انگشت اشاره و وسطش با انگشت شصتش همکاری کردن و همانند انداختن چیزی جادو رو به هوا سپرده اند تا کاری که خواسته شده رو انجام بده
چیزی مانند فیلم رو هوا معلق شد...انگار خاطره ای از زمان حال اما از فردی بود فردی که کارلا اونو کاملا میشناخت
به فرد نگاه میکرد....لبخندی بر روی لبش نشست و دستشو گذاشت زیر چونه اش و با رضایت با خودش گفت(افسونم از راه دور به خوبی عمل کرده)
به کف دستش نگاه کرد که نوری اکلیلی نمایان شد و همونطور که بهش نگاه میکرد گفت
کارلا:کارت رو کاملا درست انجام دادی...افرین قشنگم
خوشحال از کارش تصویر جلوش رو بست و از اتاق خارج شد
وارد اتاق خودش شد و پیرهن بلندی رو برداشت که کمی پایین تر از ساق پاش بود
بعد از پوشیدن پیرهن نس کافه ایش کت کوتاه قهوه ایش رو بالاش پوشید و کلاه بِرِت همرنگ لباسش رو روی موهاش لختش تنظیم کرد
اون کاملا آماده بود
تو آینه به خودش نگاه کرد...دیر یا زود میومد بلاخره تنها خودشون از همه چی خبر داشتن و از عواقب سرپیچی هم اطلاع کامل داشتن
تینت صورتیش رو روی لباش نشوند و بعد از برداشتن کیفش از خونه خارج شد
میتونست بااستفاده از جادوش با یک چشم بهم زدن به کافه ای که میخواست برسه اما حالا که امروز بعد از سالها فرا رسید...دوست داشت بدون استفاده از جادو بره
پس سوار تاکسی شد و بعد از دادن آدرس منتظر شد که به اونجا برسه
بعد از صبری که تنها چند دقیقه طول کشید به کافه رسید
همینکه نیم بوت قهوه ای رنگش رو بیرون از تاکسی گذاشت قطرات نم ن بارون رو حس کرد
لبخندی زد و با خودش گفت(قراره روز خاطره انگیزی باشه...قطعا یادم میمونه)
بعد از دادن پول به تاکسی از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد
با دیدن شخصی که سالها منتظر بود از نزدیک ببینتش لبخند شیرین و گرمی زد
بلاخره وقتش رسید بعد از سالها
اون واقعا زیباست!
الهه های زیبایی حق دارن براش تعظیم کنن
به سمت میزی که گوشه ای از کافه بود رفت...وقتی رسید رو به روشون ایستاد...
کارلا:بلاخرههمو دیدیم...به پاریس خوش اومدید
۳.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.