عمارت کیم تهیونگ

#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۰
کوک:میونگ.
سریع برگشتم سمت صدا.
ایزول سریع بلند شد و سرش رو پایین انداخت
_بله؟
کوک از مچ ام گرفت و منو برد تو اتاق خودش
_چیشده؟
کوک:لعنت به من،لعنت به تو(با داد)
_چیشده؟(با گریه)
کوک؛این عکس چیه؟؟...ها؟(با داد)
عکس رو از دستاش گرفتم یه دختر بود
که مثل من بود و یه پسر که اونو بغل کرده بود
_این_من نیستم.
کوک:پس کدوم خریه؟
_تو..مگه نگفتی که بهم اعتماد داری؟
کوک:آره ولی به شرط اینکه ازم سوء استفاده نکنی
_من هیچوقت از تو سوء استفاده نمیکنم کوک
کوک:پس این عکس چی میگه؟
_اصلا اینو کی بهت داد؟..چرا نمیزارین
من زندگیمو کنم؟
همینطور که داشتم به سر و صورتم میزدم گفتم:
...مگه من چیکار کردم
آخه گناه من چیه؟...چرا هر اتفاق بدی که میوفته با یه نخ وصل میشه به من؟
مگه من چیکار کردم؟...من فقط میخوام
یه زندگی آروم داشته باشم همین
نفس نفس زنان چند قدمی رفتم عقب
چشمام سیاهی رفتن و دیگه چیزی نفهمیدم
با صدای کوک که داشت صدام می‌زد چشمام رو باز کردم
کوک:میونگ
صورتمو چرخوندم و سعی کردم بهش نگاه نکنم
کوک:میونگ...معذرت میخوام
غلط کردم...منو ببخش
این که فهمیده بود کار من نیست
خوشحال شده بودم ولی نمیتونستم
بهش روی خوش نشون بدم