پارت65
#پارت65
من ازت متنفر نیستم
دکتر شوگا رو. معاینه کرد و فتمیدن که انکاری مسموم شده
قرار شد بعد از اینکه سرمش تموم شد مرخصش کنن
درحال بردن دارو ها برای شوگا بودم که صدای هه را مانعه رفتن به داخل شد
نیم نگاهی به اتاق شوگا که توش بستری بود کردم
هه را سریع خدشو انداخت تو بغل شوگا که بهوش امده بود
با ناراحتی از اتاق فاصله گرفتم و روی صندلی های بیمارستان نشستم
چیمیشد من عشق اول شوگا بودم؟
چیشمیشد اولی کسی که چشمشو میگرفت من بودم؟
واقعا چرا؟
نفسمو با افسوس بع بیرون هدایت کردم که با صدای کسی سرم و گرفتن بالا
تهیونک بود یا لبخند به طرفم امد
تهیونک: ببخشید که مزاحم شدم میتونم بشینم؟
لبخندی زدم و یرم و به علامت آره تکون دادم که نشست کنارم
سکوت بین هر دو مون حکم فرما بود که تهیونک سکوت بینمون رو شکست
تهیونگ: نگرانش بودی؟
نگاه گذارایی ولی با تعجب بهش کردم
-کی؟ شوگا؟
نگام کرد و سرش و تکون داد
تو دلم گفتم یلحظه داشتم میمردم فگر اینکه چیزیش بشه دیوونم میکرد
ولی برعکس حرف تو دلم نخاستم که نشون بدم و به کسی بفهمونم که عاشقشم
شونه ای انداختم بالا
-نه چندان... فقط احساس گناه میکردم که یه انسان جلوم جون بده ولی من فقط وایسم و نگاش کن وگرنه دلم نمیخواد سر به تنش باشه
ابرویی انداخت بالا
تهیونگ: یعنی دوسش نداری؟
-برعکس ازش متنفرم.. اینو فکر کنم بهت گفته باشم
لبخند ملیحی زد
تهیونگ: عام خب چرا ببخشید یادم نبود
-اشکال نداره
بعد یک ساعت شوگا مرخص شد تو اون یکساعت جیمینم امد بیمارستان
هه را امد و بازوی شوگا رو گرفت
-هه را: شوگا حالش اصلا خوب نیست پس بهتره که بیاد پیش من
نگاه پر عشوه ای به شوگا کرد
هه را: خدم پرستارت میشم عشقم
جیمین با صورت مچاله ای داشت نکاهش میکرد
جیمین: لازم نیست... ات هست و اون ازش مراقبت میکنه
و بدون هیچ حرفی بازو شوگا رو گرفت که هه را مجبور شد شوگا رو ول کنه
شوکام زیاد حالش اوکی نبود برای همین مقاومتی نکرد
من ازت متنفر نیستم
دکتر شوگا رو. معاینه کرد و فتمیدن که انکاری مسموم شده
قرار شد بعد از اینکه سرمش تموم شد مرخصش کنن
درحال بردن دارو ها برای شوگا بودم که صدای هه را مانعه رفتن به داخل شد
نیم نگاهی به اتاق شوگا که توش بستری بود کردم
هه را سریع خدشو انداخت تو بغل شوگا که بهوش امده بود
با ناراحتی از اتاق فاصله گرفتم و روی صندلی های بیمارستان نشستم
چیمیشد من عشق اول شوگا بودم؟
چیشمیشد اولی کسی که چشمشو میگرفت من بودم؟
واقعا چرا؟
نفسمو با افسوس بع بیرون هدایت کردم که با صدای کسی سرم و گرفتن بالا
تهیونک بود یا لبخند به طرفم امد
تهیونک: ببخشید که مزاحم شدم میتونم بشینم؟
لبخندی زدم و یرم و به علامت آره تکون دادم که نشست کنارم
سکوت بین هر دو مون حکم فرما بود که تهیونک سکوت بینمون رو شکست
تهیونگ: نگرانش بودی؟
نگاه گذارایی ولی با تعجب بهش کردم
-کی؟ شوگا؟
نگام کرد و سرش و تکون داد
تو دلم گفتم یلحظه داشتم میمردم فگر اینکه چیزیش بشه دیوونم میکرد
ولی برعکس حرف تو دلم نخاستم که نشون بدم و به کسی بفهمونم که عاشقشم
شونه ای انداختم بالا
-نه چندان... فقط احساس گناه میکردم که یه انسان جلوم جون بده ولی من فقط وایسم و نگاش کن وگرنه دلم نمیخواد سر به تنش باشه
ابرویی انداخت بالا
تهیونگ: یعنی دوسش نداری؟
-برعکس ازش متنفرم.. اینو فکر کنم بهت گفته باشم
لبخند ملیحی زد
تهیونگ: عام خب چرا ببخشید یادم نبود
-اشکال نداره
بعد یک ساعت شوگا مرخص شد تو اون یکساعت جیمینم امد بیمارستان
هه را امد و بازوی شوگا رو گرفت
-هه را: شوگا حالش اصلا خوب نیست پس بهتره که بیاد پیش من
نگاه پر عشوه ای به شوگا کرد
هه را: خدم پرستارت میشم عشقم
جیمین با صورت مچاله ای داشت نکاهش میکرد
جیمین: لازم نیست... ات هست و اون ازش مراقبت میکنه
و بدون هیچ حرفی بازو شوگا رو گرفت که هه را مجبور شد شوگا رو ول کنه
شوکام زیاد حالش اوکی نبود برای همین مقاومتی نکرد
۴.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.