عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ¹⁵
سوهون: برو اون زنی//که رو وردار بیار ....
تهیونگ: اول این که درست صحبت کن...بعدش هم برای چی باید بدمِش به تو؟! (خونسرد )
تهیونگ خیلی خونسرد حرف میزد و این باعث میشد سوهون عصبانی تر بشه ....
سوهون: چرا نباید بدی ؟ یادت نیست اونموقع خودت بهم زنگ زدی که بیام ببرمش ! حالا نمیدی؟
تهیونگ: نظرم عوض شد!
سوهون: نکنه اون هر//زه تو گوشت خونده که....
تهیونگ: خفه شو(محکم زد رو اُپِن )
یهو تهیونگ از پشتش کشیدم بیرون و روبه روی سوهون وای سوندم! .....
تهیونگ: میبینی؟! ...داره میلَرزه ! میدونی از کی؟ ...از توی بی//شَرَف ....ات کاغد و برگه امضا نکرده که ماله توعه ! اون نمیخواد ماله تو باشه پس نمیخواد ....حالا هم هِری ! بیروننننن....
سرم رو انداختم پایین ...صدای سوهون دیگه درنمیومد ...یهو صدای بلنده در عمارت اومد و بعد همه جا ساکت شد ....سرم رو بالا آوردم و به روبه روم نگاه کردم ...سوهون رفته بود !
اروم رفتم سمت تهیونگ....
ات: ممنونم!
تهیونگ: خواهش میکنم....(کلافه)
ات : ....خسته ای؟
تهیونگ: یکم ....
ات: آمممم....خسته میشدی جیا چی کار میکرد؟
تهیونگ: جیا؟! ....خب اون بغلم میکرد !
ات: بغلت میکرد؟!(تعجب)
تهیونگ: اوهوم....
ات: خب این از من بَر نمیاد ولی اگه کار دیگه ای بود حتما انجام میدادم !! ....البته فقط برای اینکه بتونم کاری که برام کردی رو جبران کنم !
تهیونگ: هوففف....میدونم !.....میرم یکم بخوابم ...
ات: منم دیگه بر میگردم خونه ی دوستم ....
از رو اُپن اومدم پایین که صدای تهیونگ دراومد.....
تهیونگ: کجا؟(یکم عصبی)
ات: خب...د..دارم می....
تهیونگ: تو جایی نمیری!!.... خودت که اون روانی رو دیدی! .....قبلش که روانی بود هیچ، حالا که از دستش فراری کردی....آه خدای من....میخوای بری برو ! ولی تا بیوفتی دست سوهون ...
ات: من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم!
تهیونگ: جدی؟
ات: اره !
تهیونگ: پس دخترونگیت چی؟ ...نکنه اونم قبلا از دست دادی؟!!!(تمسخر )
ات: ها؟!..ی...یعنی داری میگی اگه پیدام کنه باهام.....
تهیونگ : اره بچه جون دقیقا منظورم همونه!!
ات : ......
ادامه دارد......
Part: ¹⁵
سوهون: برو اون زنی//که رو وردار بیار ....
تهیونگ: اول این که درست صحبت کن...بعدش هم برای چی باید بدمِش به تو؟! (خونسرد )
تهیونگ خیلی خونسرد حرف میزد و این باعث میشد سوهون عصبانی تر بشه ....
سوهون: چرا نباید بدی ؟ یادت نیست اونموقع خودت بهم زنگ زدی که بیام ببرمش ! حالا نمیدی؟
تهیونگ: نظرم عوض شد!
سوهون: نکنه اون هر//زه تو گوشت خونده که....
تهیونگ: خفه شو(محکم زد رو اُپِن )
یهو تهیونگ از پشتش کشیدم بیرون و روبه روی سوهون وای سوندم! .....
تهیونگ: میبینی؟! ...داره میلَرزه ! میدونی از کی؟ ...از توی بی//شَرَف ....ات کاغد و برگه امضا نکرده که ماله توعه ! اون نمیخواد ماله تو باشه پس نمیخواد ....حالا هم هِری ! بیروننننن....
سرم رو انداختم پایین ...صدای سوهون دیگه درنمیومد ...یهو صدای بلنده در عمارت اومد و بعد همه جا ساکت شد ....سرم رو بالا آوردم و به روبه روم نگاه کردم ...سوهون رفته بود !
اروم رفتم سمت تهیونگ....
ات: ممنونم!
تهیونگ: خواهش میکنم....(کلافه)
ات : ....خسته ای؟
تهیونگ: یکم ....
ات: آمممم....خسته میشدی جیا چی کار میکرد؟
تهیونگ: جیا؟! ....خب اون بغلم میکرد !
ات: بغلت میکرد؟!(تعجب)
تهیونگ: اوهوم....
ات: خب این از من بَر نمیاد ولی اگه کار دیگه ای بود حتما انجام میدادم !! ....البته فقط برای اینکه بتونم کاری که برام کردی رو جبران کنم !
تهیونگ: هوففف....میدونم !.....میرم یکم بخوابم ...
ات: منم دیگه بر میگردم خونه ی دوستم ....
از رو اُپن اومدم پایین که صدای تهیونگ دراومد.....
تهیونگ: کجا؟(یکم عصبی)
ات: خب...د..دارم می....
تهیونگ: تو جایی نمیری!!.... خودت که اون روانی رو دیدی! .....قبلش که روانی بود هیچ، حالا که از دستش فراری کردی....آه خدای من....میخوای بری برو ! ولی تا بیوفتی دست سوهون ...
ات: من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم!
تهیونگ: جدی؟
ات: اره !
تهیونگ: پس دخترونگیت چی؟ ...نکنه اونم قبلا از دست دادی؟!!!(تمسخر )
ات: ها؟!..ی...یعنی داری میگی اگه پیدام کنه باهام.....
تهیونگ : اره بچه جون دقیقا منظورم همونه!!
ات : ......
ادامه دارد......
- ۱۸.۷k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط