برادر ناتنی
پارت ۲۶
به سمت در خروجی حرکت کرد...سوار ماشین مدل بالاش شد و با سرعت زیاد به سمت جایی که پرنسسش بود میرفت
"ات"
بعد رفتن جیمین خیلی نگران شده بود...یعنی چی کاری کرده بود که خودشم نمیدونست؟!... پدرش چی بهش گفته بود؟
ذهنش پر بود از سوالات عجیب قریب
از استرس زیاد تو خونه مشترکی که با جیمین داشت راه میرفت کلافه شده بود یعنی کجا رفته؟ حالش خوبه!..
با شنیدن صدای زنگ همه سوالات از ذهنش پاک شد و با سرعت تمام به سمت در رفت
درو باز کرد و با همونی که منتظرش بود روبه رو شد همونی که باعث شده بود این همه استرس داشته باشه....لبخند ارومی از روی خوشحالی زد قدم برداشت که بره و بغلش کنه اما دستاش مانع این کار شدن جیمین با دستاش محکم ات رو به داخل حل داد که ات روی زمین فرود اومد
ات: جیمین..چیکار میکنی؟
جیمین درو با پاهاش محکم بست و به سمت ات قدم برداشت و روی زانوش نشست و با دستش چونه ات رو گرفت...
توی چشماش نگاه میکرد
جیمین:متاسفم...
ات:چی؟...
برای چی؟
جیمین:نتونستم خوب مراقبت باشم...
ات:جیمین چیزی شده که این حرفو میزنی؟
جیمین:ات..
ات:جانم..
جیمین:ببخشید که نتونستم ازت خوب مراقبت کنم.....نتونستم اونی که باید باشم...من خیلی اذیتت کردم ات...من در حق تو خیلی بد کردم....هیچوقت خودمو بهواطر کارایی که باهات کردم نمیبخشم..هیچوقت!( گریه)
ات روی زانوش نشست و با دستاش صورت جیمینو قاب کرد و با شصتش اشکاشو پاک کرد
ات:جیمین اگه چیزی،شده بهم بگو خواهش میکنم...اینجا از اون لحظه ای که بی تفاوت از کنارم رد شدی تا الان درد میکنه( قلبشو نشون میده)..میدونی تو این چند ساعتی که خبر ازت نداشتم چی کشیدم...تو نباید خودتو مقصر بدونی تو هیچ کار بدی نکردی که الان بخوای خودتو بخواطرش سرزنش کنی...لطفا بهم بگو چیشد جیمین!( گریه )
جیمین:هع...( خنده کم رنگ)دست راستشو روی صورت ات گذاشت و نوازش میکرد
جیمین:تو تا صبح بهم بگو جیمین!
ات لباشو روی لبای عشقش گذاشت.... کسی که از چشیدن طعم لباش برای چند ساعت محروم بود...
بعد از گذشت ۲ مین تو چشمایی که از اشک خیس شده بود نگاه میکردن
جیمین:دیگه تموم شد!
صدای قلبشو نشنید..حس کرد دیگه نمیزنه
ات:ی..یعنی چی؟
جیمین:یعنی از این ساعت به بعد کیم ات یا بهتر بگم پارک ات متعلق به پارک جیمینه...
ات:چیییییی؟ جیمین چیکار کردی؟
جیمین:کاره سختی نبود با بابات قمار کردم و ترو خریدم؟ مشکلیه!
ات:واقعا!
جیمین: بله بانو♡..
ات:یعنی دیگه تموم شد؟
راحت شدم؟
جیمین:آره خوشگلم...تموم شد
محکم پسرو بغل کرد
ات:ممنون جیمین...ممنون ممنون ممنون ..
جیمین:دختر خفه شدم( خنده)
ات:اشکال نداره
جیمین:😐
از بغلش در اومد با دستاش صورتشو قاب کرد و محکم لباشو میبوسید ..
به سمت در خروجی حرکت کرد...سوار ماشین مدل بالاش شد و با سرعت زیاد به سمت جایی که پرنسسش بود میرفت
"ات"
بعد رفتن جیمین خیلی نگران شده بود...یعنی چی کاری کرده بود که خودشم نمیدونست؟!... پدرش چی بهش گفته بود؟
ذهنش پر بود از سوالات عجیب قریب
از استرس زیاد تو خونه مشترکی که با جیمین داشت راه میرفت کلافه شده بود یعنی کجا رفته؟ حالش خوبه!..
با شنیدن صدای زنگ همه سوالات از ذهنش پاک شد و با سرعت تمام به سمت در رفت
درو باز کرد و با همونی که منتظرش بود روبه رو شد همونی که باعث شده بود این همه استرس داشته باشه....لبخند ارومی از روی خوشحالی زد قدم برداشت که بره و بغلش کنه اما دستاش مانع این کار شدن جیمین با دستاش محکم ات رو به داخل حل داد که ات روی زمین فرود اومد
ات: جیمین..چیکار میکنی؟
جیمین درو با پاهاش محکم بست و به سمت ات قدم برداشت و روی زانوش نشست و با دستش چونه ات رو گرفت...
توی چشماش نگاه میکرد
جیمین:متاسفم...
ات:چی؟...
برای چی؟
جیمین:نتونستم خوب مراقبت باشم...
ات:جیمین چیزی شده که این حرفو میزنی؟
جیمین:ات..
ات:جانم..
جیمین:ببخشید که نتونستم ازت خوب مراقبت کنم.....نتونستم اونی که باید باشم...من خیلی اذیتت کردم ات...من در حق تو خیلی بد کردم....هیچوقت خودمو بهواطر کارایی که باهات کردم نمیبخشم..هیچوقت!( گریه)
ات روی زانوش نشست و با دستاش صورت جیمینو قاب کرد و با شصتش اشکاشو پاک کرد
ات:جیمین اگه چیزی،شده بهم بگو خواهش میکنم...اینجا از اون لحظه ای که بی تفاوت از کنارم رد شدی تا الان درد میکنه( قلبشو نشون میده)..میدونی تو این چند ساعتی که خبر ازت نداشتم چی کشیدم...تو نباید خودتو مقصر بدونی تو هیچ کار بدی نکردی که الان بخوای خودتو بخواطرش سرزنش کنی...لطفا بهم بگو چیشد جیمین!( گریه )
جیمین:هع...( خنده کم رنگ)دست راستشو روی صورت ات گذاشت و نوازش میکرد
جیمین:تو تا صبح بهم بگو جیمین!
ات لباشو روی لبای عشقش گذاشت.... کسی که از چشیدن طعم لباش برای چند ساعت محروم بود...
بعد از گذشت ۲ مین تو چشمایی که از اشک خیس شده بود نگاه میکردن
جیمین:دیگه تموم شد!
صدای قلبشو نشنید..حس کرد دیگه نمیزنه
ات:ی..یعنی چی؟
جیمین:یعنی از این ساعت به بعد کیم ات یا بهتر بگم پارک ات متعلق به پارک جیمینه...
ات:چیییییی؟ جیمین چیکار کردی؟
جیمین:کاره سختی نبود با بابات قمار کردم و ترو خریدم؟ مشکلیه!
ات:واقعا!
جیمین: بله بانو♡..
ات:یعنی دیگه تموم شد؟
راحت شدم؟
جیمین:آره خوشگلم...تموم شد
محکم پسرو بغل کرد
ات:ممنون جیمین...ممنون ممنون ممنون ..
جیمین:دختر خفه شدم( خنده)
ات:اشکال نداره
جیمین:😐
از بغلش در اومد با دستاش صورتشو قاب کرد و محکم لباشو میبوسید ..
۲.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.