برادر ناتنی
پارت ۲۷
ات:جیمین..( بی حال)
جیمین: جانم
ات: دلم خیلی درد میکنه..
جیمین: میخوای ببرمت حموم؟
ات: نه نه..باش خودم میرم
جیمین: ات مطمئنی میتونی خودت بری؟
ات: آره آره...
خلاصه ات جونننننن رفته حموم
(بعد حموم)
ات: از حموم اومدم بیرون دیدم جیمین ردی تخت نشسته و سرش تو گوشیه
ات:جیمین برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جیمین:باش(بچم محو گوشی بود نفهمید😁)
رفت بیرون....
ات رفت حولشو در بیاره که در باز شد
جیمین: صبر کن ببینم چی گفتی؟
ات: گفتم برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جیمین به ات نزدیک شد و گفت: انگار یادت نیست همین یه ساعت پیش چه اتفاقی افتاد؟( با خنره)
ات: جیغغغغ...جیمین برو بیروننن
جیمین: نمیرممم
ات: میگم برو بیرونننننن( جیغ)
جیمین:منم گفتم نمیرم( بلند)
ات: جیمین اذیتم نکن برو بیرون
جیمین: نه..
دست به سینه ایستاد
ات: ددی؟
جیمین: من با این حرفا خر نمیشم بچه
ات: عشقمم؟
جیمین: تو تا خوده صبح اینجوری صدام کن من نمیرم بیرون
ات: اوففف..برو بیرون دیگه
ادمین: جیمین جان
جیمین: جانم ادمین
ادمین: پسرم برو بیرون این بچه لباسشو عوض کنه بابا خسته شدیم محض رضای خدا نصف فیک فقط برو بیرونه ات شدهه
جیمین: بزار یکم فکر کنم ببینم چیکار میشه کرد😁
ادمین:😐جمین برو بیرون میدونی سرنوشتت دست منه به پنج تن قسم نمیزارم ازدواج کنینااا
جیمین: باشه باشه دارم میرم
ات: رسیدی زنگ بزن!
جیمین: 😐🗿
خلاصه ات لباسشو عوض کرد و رفت پایین
ات: جیمین.....
جیمین؟
کسی جواب نداد
ات: جیمینننن
که از پشت توسط شخصی گرفته شد
ات: اییی ولم کننن
جیمین: نمیکنم
ات به زور از زیر دست جیمین اومد بیرون
ات: اینجایی چرا هر چی صدات میزنم جواب نمیدی دیوونه ترسیدم
جیمین: یااا..تو نزاشتی من باشم تو اتاق بعد از اونور ادمین مخمو زد منو فرستاد بیرون
ادمین: حرفی که زوم یادت نره!
جیمین: امممم..ادمین جان مخ بنده رو زون و مرا به بیرون هدایت کردن با تشکر از ادمین عزیز🤌😁
ادمین:این بهتر بود...
ات: واییی الان برا این ناراحتیی؟
جیمین: ارههه
خلاصه خانومیا سرتونو درد نیار به یه زحمت منو ات جان جیمینو راضی کردیم و بیخیال ماجرا شد
و اما...
جایی که همه منتظرش بودید و طبق معمول کرم ادمین نذاشت زود تر به این پارت برسیم🦦🎀
ات:جیمین..( بی حال)
جیمین: جانم
ات: دلم خیلی درد میکنه..
جیمین: میخوای ببرمت حموم؟
ات: نه نه..باش خودم میرم
جیمین: ات مطمئنی میتونی خودت بری؟
ات: آره آره...
خلاصه ات جونننننن رفته حموم
(بعد حموم)
ات: از حموم اومدم بیرون دیدم جیمین ردی تخت نشسته و سرش تو گوشیه
ات:جیمین برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جیمین:باش(بچم محو گوشی بود نفهمید😁)
رفت بیرون....
ات رفت حولشو در بیاره که در باز شد
جیمین: صبر کن ببینم چی گفتی؟
ات: گفتم برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جیمین به ات نزدیک شد و گفت: انگار یادت نیست همین یه ساعت پیش چه اتفاقی افتاد؟( با خنره)
ات: جیغغغغ...جیمین برو بیروننن
جیمین: نمیرممم
ات: میگم برو بیرونننننن( جیغ)
جیمین:منم گفتم نمیرم( بلند)
ات: جیمین اذیتم نکن برو بیرون
جیمین: نه..
دست به سینه ایستاد
ات: ددی؟
جیمین: من با این حرفا خر نمیشم بچه
ات: عشقمم؟
جیمین: تو تا خوده صبح اینجوری صدام کن من نمیرم بیرون
ات: اوففف..برو بیرون دیگه
ادمین: جیمین جان
جیمین: جانم ادمین
ادمین: پسرم برو بیرون این بچه لباسشو عوض کنه بابا خسته شدیم محض رضای خدا نصف فیک فقط برو بیرونه ات شدهه
جیمین: بزار یکم فکر کنم ببینم چیکار میشه کرد😁
ادمین:😐جمین برو بیرون میدونی سرنوشتت دست منه به پنج تن قسم نمیزارم ازدواج کنینااا
جیمین: باشه باشه دارم میرم
ات: رسیدی زنگ بزن!
جیمین: 😐🗿
خلاصه ات لباسشو عوض کرد و رفت پایین
ات: جیمین.....
جیمین؟
کسی جواب نداد
ات: جیمینننن
که از پشت توسط شخصی گرفته شد
ات: اییی ولم کننن
جیمین: نمیکنم
ات به زور از زیر دست جیمین اومد بیرون
ات: اینجایی چرا هر چی صدات میزنم جواب نمیدی دیوونه ترسیدم
جیمین: یااا..تو نزاشتی من باشم تو اتاق بعد از اونور ادمین مخمو زد منو فرستاد بیرون
ادمین: حرفی که زوم یادت نره!
جیمین: امممم..ادمین جان مخ بنده رو زون و مرا به بیرون هدایت کردن با تشکر از ادمین عزیز🤌😁
ادمین:این بهتر بود...
ات: واییی الان برا این ناراحتیی؟
جیمین: ارههه
خلاصه خانومیا سرتونو درد نیار به یه زحمت منو ات جان جیمینو راضی کردیم و بیخیال ماجرا شد
و اما...
جایی که همه منتظرش بودید و طبق معمول کرم ادمین نذاشت زود تر به این پارت برسیم🦦🎀
۹۸۲
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.