برادر ناتنی
پارت ۲۳
غذامونو خوردیم و ردی کاناپه نشستیم
ات:اممم..جیمین!
جیمین:جانم!؟
ات:چیزه..
جیمین:ات اینجوری میکنی نگران میشما..قشنگ بگو چیشده
ات:میگم.. ما..الان به بابام اینا چی بگیم؟
جیمین: در مورد چی؟
ات:خودمون
جیمین:آها...نگران نباش خودم درستش میکنم
ات: جیمین پدر من خیلی حساسیت نشون میده سر این جور مسائل میترسم اتفاقی بیوفته
جیمین:چیزی نمیشه خوشگلم..نگران نباش خودم درستش میکنم..یعنی به موچیت اعتماد نداری؟
ات:چرا..دارم ولی..
جیمین:ولی نداره عشقم درستش میکنم خب؟
بهم اعتماد کن
ات:اهوم (سرشو تکون داد)
جیمین سرمو بوسید و سرمو روی سینش گذاشت و دستشو روی سرم میکشید
.......
ات:جیمین
جیمین:جانم
ات:به نظرت کی بریم بیشه بابام
جیمین:اممم...نظرت چیه بلیط بگیرم و بریم کره تا با هم بهش بگیم اینطوری تو هم نمیترسی که اتفاقی بیوفته
ات: عالیه!
جیمین:خب پس همین الان اینترنتی سریع ترینشو میگیرم....
"چند روز بعد"
ات:بابا..من...یعنی ما....یه چیزیو باید بهتون بگیم...من..
جیمین:منو ات همو دوست داریم!
پ/ت:مگه بچه بازیه
اینقدر رک میای میگی دخترمو دوست داری
امکان نداره
ات:یعنی چی
پ/ت:یعنی ات من اجازه اینو نمیدم با جیمین قرار بزاری
ات:چرااا
پ/ت:من دلیل های خودمو دارم...اگه با جیمین قرار بزاری باید از این خونه بری یا به عبارت دیگه طبق رسم خانواده باید با مردی که من میگم ازدواج کنی
ات:این چه رسمیه(داد)
پدرم عصبانی شد و بلند شد
پ/ت:رسم خانواده که باید بهش پایبند باشی
اگه میخوای همچین اتفاقی نیوفته با جینی قرار نمیزاری فهمیدی!(داد بلند)
غذامونو خوردیم و ردی کاناپه نشستیم
ات:اممم..جیمین!
جیمین:جانم!؟
ات:چیزه..
جیمین:ات اینجوری میکنی نگران میشما..قشنگ بگو چیشده
ات:میگم.. ما..الان به بابام اینا چی بگیم؟
جیمین: در مورد چی؟
ات:خودمون
جیمین:آها...نگران نباش خودم درستش میکنم
ات: جیمین پدر من خیلی حساسیت نشون میده سر این جور مسائل میترسم اتفاقی بیوفته
جیمین:چیزی نمیشه خوشگلم..نگران نباش خودم درستش میکنم..یعنی به موچیت اعتماد نداری؟
ات:چرا..دارم ولی..
جیمین:ولی نداره عشقم درستش میکنم خب؟
بهم اعتماد کن
ات:اهوم (سرشو تکون داد)
جیمین سرمو بوسید و سرمو روی سینش گذاشت و دستشو روی سرم میکشید
.......
ات:جیمین
جیمین:جانم
ات:به نظرت کی بریم بیشه بابام
جیمین:اممم...نظرت چیه بلیط بگیرم و بریم کره تا با هم بهش بگیم اینطوری تو هم نمیترسی که اتفاقی بیوفته
ات: عالیه!
جیمین:خب پس همین الان اینترنتی سریع ترینشو میگیرم....
"چند روز بعد"
ات:بابا..من...یعنی ما....یه چیزیو باید بهتون بگیم...من..
جیمین:منو ات همو دوست داریم!
پ/ت:مگه بچه بازیه
اینقدر رک میای میگی دخترمو دوست داری
امکان نداره
ات:یعنی چی
پ/ت:یعنی ات من اجازه اینو نمیدم با جیمین قرار بزاری
ات:چرااا
پ/ت:من دلیل های خودمو دارم...اگه با جیمین قرار بزاری باید از این خونه بری یا به عبارت دیگه طبق رسم خانواده باید با مردی که من میگم ازدواج کنی
ات:این چه رسمیه(داد)
پدرم عصبانی شد و بلند شد
پ/ت:رسم خانواده که باید بهش پایبند باشی
اگه میخوای همچین اتفاقی نیوفته با جینی قرار نمیزاری فهمیدی!(داد بلند)
۶۲۴
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.