پارت ۲۲۸ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۲۸ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیما آروم از پشت بغلم کرد و در گوشم زمزمه کرد:
_خانوم عقیلی .. اجازه می دی تور ات رو در بیارم ؟
_نمی دونم هر طور تو دوس داری ..
با یه حرکت کمرم رو چرخوند .
_تو چی دوس داری؟
سرمو انداختم پایین و گفتم :
_من ..
چونه امو گرفت تو ی دستشو و سرمو آورد بالا .
_بگو ببینم زندگیم؟
_می ترسم..
منو با یه حرکت گرفت روی دستشو نشوند روی تخت و گفت:
_زندگی من .. از چی می ترسی؟!
_همون قضیه ی ..
_نترس .. یه لحظه اس دردش،تموم تلاشمو می کنم تو درد نکشی .. اصلا امشب بیخیال حال من خوبه؟
_نه .. تو این همه مدت صبر کردی .. من نمی تونم فقط به خودم فکر کنم .. من تحمل می کنم .. فدای سرت.. هر چقدر که می خواد درد داشته باشه !
گونمو بوسید و گفت:
_عشقو حال من واسه شبای بعد .. امشب فقط نیاز خانوم مهمه!
با پایین کشیده شدن لباسم ، بدنم گر گرفت ..حس کردم گونه هامم قرمز شده باشه!
دستمو گذاشتم روی گونه هام و چند بار نفس عمیق کشیدم !
با یه حرکت بلندم کرد و زیپ قشنگ ترین لباس عروس دنیا رو تا آخر کشید پایین و با زمین افتادن لباس از تنم چشمامو بستم.
دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من برم داخلش!
محکم بغلم کرد و آروم لبامو بوسید و هی کشش داد.
تنم از شدت خجالت و استرس می لرزید و می سوخت .
****
نیما
اشکاش مثل یه خنجر توی دلم فرو می رفت و هیچ کاری واسه بهتر شدن حالش نمی تونستم انجام بدم !
در حالی که صورتش خیس اشک بود با همون لرزشی که بین دندوناش افتاده بود گفت:
_نیما .. خیلی سردمه ..
پتو رو انداختم روش و گفتم:
_خوبه؟
_نه .. دارم می میرم از سرما.. دل درد
. کمر درد . یه کاری کن نیما!
اینو گفت و محکم زد زیر گریه!
دستمو نوازش گرف توی صورتش کشیدمو محکم تک تک اجزای صورتشو بوسیدم و رفتم سمت کشو و برخلاف میلم که همچنان میخواستم تنم تن داغشو حس کنه، پلیور توسی رنگی در اوردم و تنش کردم.
کمکش کردم شلوار ضخیم و پشمی رو هم بپوشه.
در حالی که نایی واسش نمونده بود با چشمای خمار شده اش بهم زل زد و لبخند بی جونی روی لبش نشست.
گرفتمش بغلم و پتو رو انداختم روی هردومون.
_خیلی دردم گرفت نیما.
سرشو روی سینه ام گذاشتم.
شکم و کمرشو نوازش کردم.
_تموم شد زندگیم ، کم کم بهتر میشی.
در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت:
_ببخشید که نتونستم طاقت بیارم تا تو یه کم لذت ببری!
_هیس!تو درد بکشی و من لذت ببرم؟دیگه نگی این حرفو!
کم کم گریه اش بند اومد و چشماش بسته شد .
طولی نکشید که نفسای لرزونش نظم گرفت.
پیشونیشو بوسیدم و موهاشو نوازش کردم .
با این حالش توی خواب مظلوم و معصوم تر از همیشه اش شده بود.به ساعت نگاه کردم،سه صبح رو نشون می داد و منی که تا سرمو می ذاشتم رو بالش خوابم می برد ، این بار بی خوابی زده بود به سرم.
*
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
*
#عکس #لاکچری #عشق #زیبا #جذاب #خاص #عکس_نوشته #شیک #استوری #ایده #soheil_star
نیما آروم از پشت بغلم کرد و در گوشم زمزمه کرد:
_خانوم عقیلی .. اجازه می دی تور ات رو در بیارم ؟
_نمی دونم هر طور تو دوس داری ..
با یه حرکت کمرم رو چرخوند .
_تو چی دوس داری؟
سرمو انداختم پایین و گفتم :
_من ..
چونه امو گرفت تو ی دستشو و سرمو آورد بالا .
_بگو ببینم زندگیم؟
_می ترسم..
منو با یه حرکت گرفت روی دستشو نشوند روی تخت و گفت:
_زندگی من .. از چی می ترسی؟!
_همون قضیه ی ..
_نترس .. یه لحظه اس دردش،تموم تلاشمو می کنم تو درد نکشی .. اصلا امشب بیخیال حال من خوبه؟
_نه .. تو این همه مدت صبر کردی .. من نمی تونم فقط به خودم فکر کنم .. من تحمل می کنم .. فدای سرت.. هر چقدر که می خواد درد داشته باشه !
گونمو بوسید و گفت:
_عشقو حال من واسه شبای بعد .. امشب فقط نیاز خانوم مهمه!
با پایین کشیده شدن لباسم ، بدنم گر گرفت ..حس کردم گونه هامم قرمز شده باشه!
دستمو گذاشتم روی گونه هام و چند بار نفس عمیق کشیدم !
با یه حرکت بلندم کرد و زیپ قشنگ ترین لباس عروس دنیا رو تا آخر کشید پایین و با زمین افتادن لباس از تنم چشمامو بستم.
دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من برم داخلش!
محکم بغلم کرد و آروم لبامو بوسید و هی کشش داد.
تنم از شدت خجالت و استرس می لرزید و می سوخت .
****
نیما
اشکاش مثل یه خنجر توی دلم فرو می رفت و هیچ کاری واسه بهتر شدن حالش نمی تونستم انجام بدم !
در حالی که صورتش خیس اشک بود با همون لرزشی که بین دندوناش افتاده بود گفت:
_نیما .. خیلی سردمه ..
پتو رو انداختم روش و گفتم:
_خوبه؟
_نه .. دارم می میرم از سرما.. دل درد
. کمر درد . یه کاری کن نیما!
اینو گفت و محکم زد زیر گریه!
دستمو نوازش گرف توی صورتش کشیدمو محکم تک تک اجزای صورتشو بوسیدم و رفتم سمت کشو و برخلاف میلم که همچنان میخواستم تنم تن داغشو حس کنه، پلیور توسی رنگی در اوردم و تنش کردم.
کمکش کردم شلوار ضخیم و پشمی رو هم بپوشه.
در حالی که نایی واسش نمونده بود با چشمای خمار شده اش بهم زل زد و لبخند بی جونی روی لبش نشست.
گرفتمش بغلم و پتو رو انداختم روی هردومون.
_خیلی دردم گرفت نیما.
سرشو روی سینه ام گذاشتم.
شکم و کمرشو نوازش کردم.
_تموم شد زندگیم ، کم کم بهتر میشی.
در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت:
_ببخشید که نتونستم طاقت بیارم تا تو یه کم لذت ببری!
_هیس!تو درد بکشی و من لذت ببرم؟دیگه نگی این حرفو!
کم کم گریه اش بند اومد و چشماش بسته شد .
طولی نکشید که نفسای لرزونش نظم گرفت.
پیشونیشو بوسیدم و موهاشو نوازش کردم .
با این حالش توی خواب مظلوم و معصوم تر از همیشه اش شده بود.به ساعت نگاه کردم،سه صبح رو نشون می داد و منی که تا سرمو می ذاشتم رو بالش خوابم می برد ، این بار بی خوابی زده بود به سرم.
*
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
*
#عکس #لاکچری #عشق #زیبا #جذاب #خاص #عکس_نوشته #شیک #استوری #ایده #soheil_star
۷.۸k
۰۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.