پارت ۲۲۹ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۲۹ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
می دونستم از چیه!همیشه توی ذهنم تصور می کردم شب عروسیم با نیاز تا صبح بهش زل می زنمو خوابم از شدت اینکه عشقم مال من شده از سرم می پره!
_می بینی جوجه کوچولو و تپلی من؟خوابم نمی بره .. خداکنه تو تا صبح راحت بخوابی و دوباره از درد از خواب نپری!
********************************************
**دو سال بعد**
نیاز:
خواستم شیرینی رو بزارم دهنم که بوی ناشی از شیرینی حالمو بهم ریخت و سریع رفتم سمت دشویی.
نیما با نگرانی اومد دم در دشویی و صدام کرد:
_چی شدی نیاز؟حالت خوبه؟
_نمی دونم یهو حالت تهوع بهم دست داد.
آبی به صورتم زدم و با کمک نیما نشستم روی کاناپه.
_چت شده زندگیم؟
_نمی دونم .. یه حال عجیبی دارم .. هم سرگیجه هم حالت تهوع ..
_بمیرم الهی..
_خدانکنه..نیما.. من که عاشق این شیرینیا بودم.. ولی امروز تا بوش خورد به مشامم بهم ربختم.
_میخوای بریم دکتر ؟
_نه .. خوبم .. یه کم دراز بکشم بهتر می شم .
_باشه عزیزم..
چشمامو بستم و گذاشتم بغضم بشکنه.. مگه چی می شد منم عین زنای دیگه مادر می شدم؟
هنوز صدای نیما که جواب آزمایشمونو برام خوند توی گوشمه!
آهی کشیدم و گفتم :
_قسمت نشد در این غزل شاید جهان دیگری!
به زحمت آماده شدم و نیما رسوندم دم مدرسه .
به عادت همیشگی همو بوس کردیم و خداحافظی کردم .
_مراقب خودت باش زندگیم باش؟
سری تکون دادم و گفتم:
_خوبم من نگران نباش..
_ریحانه منوچهری؟
_غایبه خانوم .
اخمی کردم و گفتم:
_الان دو هفته اس غایبه .. خبر ندارید ازش؟ نکنهوخدایی نکرده طوریش شده و ما بی خبریم؟
_شوهر کرده خانم ..
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_از الانی؟
_چهارده سال مگه کمه خانم؟
خندیدم و گفتم:
_والا من وقتی به دو سه سال پیشمم فکر می کنم متوجه می شم چقدر بچه بودم و نباید خیلی کارا رو انجام می دادم..چه برسه چهارده سال .. خداکنه خوشبخت شه .. ولی شما اینکارو نکنید .. بهشم تبریک بگید اما جلوش اسم پسرای دیگه رو نیارید ..
همه زدند زیر خنده و گفتند :
_خانم شما از کجا میدونید؟
_کل صحبت دخترا توی این سن صبحت از پسرای دیگه است..!
_خانم ؟ اگه از پسرای دیگه پیشش حرف بزنیم مگه جی میشه؟
_ممکنه از شوهرش سرد بشه.. یا دلش بخواد مثل شما ها بازم یه کارایی بکنه و آزادانه رفتار کنه .. به هر حال ازدواج محدودیت میاره .. منظورم اینه باید دو طرف چشم و دلشونو از بقیه ی جنس های مخالف شون دور نگه دارن .. واسه همین اطرافیانشونم باید یه کاری کنن که اون آدم بیشتر به سمت همسرش جذب شه نه آدمای دیگه!
**
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#عشق #VIDEO #شیک #زیبا #جذاب #خاص #BEAUTIFUL #CLIP #مدل #عاشقانه #عکاسی
می دونستم از چیه!همیشه توی ذهنم تصور می کردم شب عروسیم با نیاز تا صبح بهش زل می زنمو خوابم از شدت اینکه عشقم مال من شده از سرم می پره!
_می بینی جوجه کوچولو و تپلی من؟خوابم نمی بره .. خداکنه تو تا صبح راحت بخوابی و دوباره از درد از خواب نپری!
********************************************
**دو سال بعد**
نیاز:
خواستم شیرینی رو بزارم دهنم که بوی ناشی از شیرینی حالمو بهم ریخت و سریع رفتم سمت دشویی.
نیما با نگرانی اومد دم در دشویی و صدام کرد:
_چی شدی نیاز؟حالت خوبه؟
_نمی دونم یهو حالت تهوع بهم دست داد.
آبی به صورتم زدم و با کمک نیما نشستم روی کاناپه.
_چت شده زندگیم؟
_نمی دونم .. یه حال عجیبی دارم .. هم سرگیجه هم حالت تهوع ..
_بمیرم الهی..
_خدانکنه..نیما.. من که عاشق این شیرینیا بودم.. ولی امروز تا بوش خورد به مشامم بهم ربختم.
_میخوای بریم دکتر ؟
_نه .. خوبم .. یه کم دراز بکشم بهتر می شم .
_باشه عزیزم..
چشمامو بستم و گذاشتم بغضم بشکنه.. مگه چی می شد منم عین زنای دیگه مادر می شدم؟
هنوز صدای نیما که جواب آزمایشمونو برام خوند توی گوشمه!
آهی کشیدم و گفتم :
_قسمت نشد در این غزل شاید جهان دیگری!
به زحمت آماده شدم و نیما رسوندم دم مدرسه .
به عادت همیشگی همو بوس کردیم و خداحافظی کردم .
_مراقب خودت باش زندگیم باش؟
سری تکون دادم و گفتم:
_خوبم من نگران نباش..
_ریحانه منوچهری؟
_غایبه خانوم .
اخمی کردم و گفتم:
_الان دو هفته اس غایبه .. خبر ندارید ازش؟ نکنهوخدایی نکرده طوریش شده و ما بی خبریم؟
_شوهر کرده خانم ..
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_از الانی؟
_چهارده سال مگه کمه خانم؟
خندیدم و گفتم:
_والا من وقتی به دو سه سال پیشمم فکر می کنم متوجه می شم چقدر بچه بودم و نباید خیلی کارا رو انجام می دادم..چه برسه چهارده سال .. خداکنه خوشبخت شه .. ولی شما اینکارو نکنید .. بهشم تبریک بگید اما جلوش اسم پسرای دیگه رو نیارید ..
همه زدند زیر خنده و گفتند :
_خانم شما از کجا میدونید؟
_کل صحبت دخترا توی این سن صبحت از پسرای دیگه است..!
_خانم ؟ اگه از پسرای دیگه پیشش حرف بزنیم مگه جی میشه؟
_ممکنه از شوهرش سرد بشه.. یا دلش بخواد مثل شما ها بازم یه کارایی بکنه و آزادانه رفتار کنه .. به هر حال ازدواج محدودیت میاره .. منظورم اینه باید دو طرف چشم و دلشونو از بقیه ی جنس های مخالف شون دور نگه دارن .. واسه همین اطرافیانشونم باید یه کاری کنن که اون آدم بیشتر به سمت همسرش جذب شه نه آدمای دیگه!
**
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#عشق #VIDEO #شیک #زیبا #جذاب #خاص #BEAUTIFUL #CLIP #مدل #عاشقانه #عکاسی
۷.۸k
۱۲ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.