ویو ا.ت:
ویو ا.ت:
داشتم با یونا تلفنی حرف میزدم که پدرم از عمارت اومد بیرون تا بره سرکار وقتی دیدمش سریع گوشی اون نگهبان رو قطع کردم و گزاشتمش تو جیبم تا بابام نفهمه بعد از اینکه پدرم رفت گوشی اون نگهبان رو دادم بهش و رفتم تو اتاقم...
دو روز بعد ویو ا.ت:
الان چندروزی بود که مدرسه نمیرفتم چون مادر و پدرم بهم اجازه نمیدادن و معلم خصوصی واسم آورده بودن تا اینکه امروز با صدای یکی از خدمتکارا از خواب پاشدم
خدمتکار: خانم....خانم لطفا بیدار شید
_هی چرا بدون اجازه میای تو اتاقم
خدمتکار: ببخشید خانم اما من چند بار در زدم اما جوابی ازتون نشنیدم
_چی میخای از جونم (ا.ت همیشه عادت داشته واسه خدمتکارا و نگهبانا شاخ بشه😂)
خدمتکار: مادرتون گفتن که بیام صداتون کنم تا برید مدرسه
_چی...اما مادرم که واسم معلم خصوصی آورده بود
خدمتکار: اما مثل اینکه امروز اجازه میدن
_خیلی خب الان حاضر میشم حالا از اتاقم برو بیرون
خدمتکار: چشم خانم (تعزیم)
نمیدونستم مامانم از این کارش چه هدفی داشت ولی بلند شدم و رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم بعدم یونیفرم مدرسم رو پوشیدم و از پله ها رفتم پایین
_مادر چرا امروز اجازه دادید تا برم مدرسه
م.ت: به نظرم دیگه وقتشه که بری الانم ماشین جلو در منتظرته
_چشم مادر الان میرم
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم که یه راننده و یه بادیگارد جلوش نشسته بودن راه افتادیم و بعد چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل مدرسه و با نگاهم دنبال یونا گشتم تا اینکه دیدم داره میدوعه سمتم
~واییییی.....سلام ا.ت (بغلش میکنه)
_سلام چه خبررر
~هیچی دیگه مامان و بابام از مسافرت برگشتن منم ناچار شدم از پیش تهیونگ برگردم خونه خودمون و بیام مدرسه
_هوففف توهم کشتی مارو با این تهیونگت
~راستییی امروز دوساعت زودتر تعطیل میشیم
_چرا
~من خودمم نمیدونستم چون وقتی مامانبابام مسافرت بودن مدرسه نمیومدم الان از یکی از بچه ها شنیدم..... و مثل اینکه توهم مدرسه نمیومدی
_آره خب چون مامانبابام اجازه نمیدادن
~ببخشید که باعثش شدم
_نگران نباش آجی من دیگه به این زندگی عادت دارم
بعد چندساعت مدرسه تموم شد و داشتیم ازش میومدیم بیرون
~ا.ت نظرت چیه بریم پاساژ؟
_ولی آخه
~الان که ماشین نمیاد دنبالت....ولی خب هرجور که خودت صلاح میدونی نمیخوام دوباره باعث ناراحتیت بشم
_اتفاقا خودم دنبال فرصت بودم تا برم بیرون و خرید کنم و الانم مشکلی ندارم بیا بریم
یونا دستش رو انداخت دور گردنم و بوسه ی کوتاه و آرومی به لبم زد بعدهم داشتیم به سمت پاساژ راه میوفتادیم که دیدم یه ماشین پیچید جلومون و آب چاله ی کوچیکی که رو زمین بود به لباس من و یونا پاشید....
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
داشتم با یونا تلفنی حرف میزدم که پدرم از عمارت اومد بیرون تا بره سرکار وقتی دیدمش سریع گوشی اون نگهبان رو قطع کردم و گزاشتمش تو جیبم تا بابام نفهمه بعد از اینکه پدرم رفت گوشی اون نگهبان رو دادم بهش و رفتم تو اتاقم...
دو روز بعد ویو ا.ت:
الان چندروزی بود که مدرسه نمیرفتم چون مادر و پدرم بهم اجازه نمیدادن و معلم خصوصی واسم آورده بودن تا اینکه امروز با صدای یکی از خدمتکارا از خواب پاشدم
خدمتکار: خانم....خانم لطفا بیدار شید
_هی چرا بدون اجازه میای تو اتاقم
خدمتکار: ببخشید خانم اما من چند بار در زدم اما جوابی ازتون نشنیدم
_چی میخای از جونم (ا.ت همیشه عادت داشته واسه خدمتکارا و نگهبانا شاخ بشه😂)
خدمتکار: مادرتون گفتن که بیام صداتون کنم تا برید مدرسه
_چی...اما مادرم که واسم معلم خصوصی آورده بود
خدمتکار: اما مثل اینکه امروز اجازه میدن
_خیلی خب الان حاضر میشم حالا از اتاقم برو بیرون
خدمتکار: چشم خانم (تعزیم)
نمیدونستم مامانم از این کارش چه هدفی داشت ولی بلند شدم و رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم بعدم یونیفرم مدرسم رو پوشیدم و از پله ها رفتم پایین
_مادر چرا امروز اجازه دادید تا برم مدرسه
م.ت: به نظرم دیگه وقتشه که بری الانم ماشین جلو در منتظرته
_چشم مادر الان میرم
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم که یه راننده و یه بادیگارد جلوش نشسته بودن راه افتادیم و بعد چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل مدرسه و با نگاهم دنبال یونا گشتم تا اینکه دیدم داره میدوعه سمتم
~واییییی.....سلام ا.ت (بغلش میکنه)
_سلام چه خبررر
~هیچی دیگه مامان و بابام از مسافرت برگشتن منم ناچار شدم از پیش تهیونگ برگردم خونه خودمون و بیام مدرسه
_هوففف توهم کشتی مارو با این تهیونگت
~راستییی امروز دوساعت زودتر تعطیل میشیم
_چرا
~من خودمم نمیدونستم چون وقتی مامانبابام مسافرت بودن مدرسه نمیومدم الان از یکی از بچه ها شنیدم..... و مثل اینکه توهم مدرسه نمیومدی
_آره خب چون مامانبابام اجازه نمیدادن
~ببخشید که باعثش شدم
_نگران نباش آجی من دیگه به این زندگی عادت دارم
بعد چندساعت مدرسه تموم شد و داشتیم ازش میومدیم بیرون
~ا.ت نظرت چیه بریم پاساژ؟
_ولی آخه
~الان که ماشین نمیاد دنبالت....ولی خب هرجور که خودت صلاح میدونی نمیخوام دوباره باعث ناراحتیت بشم
_اتفاقا خودم دنبال فرصت بودم تا برم بیرون و خرید کنم و الانم مشکلی ندارم بیا بریم
یونا دستش رو انداخت دور گردنم و بوسه ی کوتاه و آرومی به لبم زد بعدهم داشتیم به سمت پاساژ راه میوفتادیم که دیدم یه ماشین پیچید جلومون و آب چاله ی کوچیکی که رو زمین بود به لباس من و یونا پاشید....
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۳.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.