ویو ا.ت:
ویو ا.ت:
~هیییی اصکل چتههه مگه نمیبینی داریم رد میشیم
بعدش کسی که تو ماشین بود شیشه ماشین رو کشید پایین و من و یونا چشممون خورد به جئون جونگکوک
+به به
~یاخدا پشمام تویی جونگکوک
+خوشحال میشم تا یه جایی برسونمتون (پوزخند)
~ا.ت بیا بریم
_چی میگی دیوونه شدی
یونا دستم رو گرفت و رفتیم سمت ماشین و سوارش شدیم
+خب یونا خانم تو خودت دوست پسر داری بده که بیای تو ماشین من
~عا پس میخوای با عشقت تنها باشی پس من دیگه پیاده میشم
جونگکوک زد بقل و یونا پیاده شد منم میخاستم پیاده بشم که دیدم در ماشین قفل شد
_هی با من چیکار داری میخام برم
+ببین دختر جون من از تو خوشم اومده یا میای مث آدم پیش من زندگی میکنی یا اینکه بزور میارمت پیش خودم
_ببین بیخیال من شو...اصن تو خجالت نمیکشی افتادی دنبال یه دختر پونزده ساله
+اینقد با من راجب سن حرف نزن که برام مهم نیس
_ببین من مثل بقیه دخترایی که فکرشو میکنی نیستم شرایطم فرق داره
+منظورت مامان و باباته....هه اونا که واسم مثل یه پشه میمونن میتونم به راحتی با یه حرکت دستم کنارشون بزنم
_ت....تو از کجا میدونستی
+مثل اینکه نمیدونی من کی ام ها؟...من بزرگترین و خشن ترین مافیای جهانم
یکم ترسیده بودم و فکرشو نمیکردم اینقد اطلاعات دقیقی از من داشته باشه
+خب حالا میتونی بری
چیزی نگفتم و از ماشینش پیاده شدم و راهم رو کشیدم و رفتم یعنی اون میخواد با من چیکار کنه
با نگرانی قدم هام رو برمیداشتم تا اینکه رسیدم خونه و رفتم داخل عمارت مادرم داشت تلویزیون میدید
_سلام مادر ببخشید من اطلاع نداشتم که امروز زودتر تعطیل میشیم واگرنه بهتون میگفتم
م.ت: چی....خودت برگشتی؟
_بله خودم برگشتم
م.ت: میتونستی زنگ بزنی بیایم دنبالت
_ب...بخشید
م.ت: امشب قراره با پدرت بریم به رستوران چون اونجا قراره پدرت با شریک جدیدش دیدار کنه و توهم باید بیای
_اما....مادر لازمه که منم باشم؟
م.ت: عجب بچه ی گستاخی همین که شنیدی باید بیای
_چ...چشم (تعزیم)
رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم یکم درس خوندم بعدهم یه دوش ²⁰ مینی گرفتم و ساعت تقریبا ۸ بود دیگه باید میرفتیم
رفتم و در کمدم رو باز کردم من باید یه لباس ساده میپوشیدم چون هیچوقت حق نداشتم خودم استایلم رو انتخاب کنم اونم چه برسه به اینکه بخوایم با شریک بابام دیدار کنیم
خلاصه یه لباس ساده از کمدم آوردم بیرون (استایلش میزارم) بعدهم پوشیدمش و موهام رو شونه کردم اجازه نداشتم که آرایش کنم پس فقط یه رژلب صورتی کمرنگ زدم بعدم از پله ها اومدم پایین مادر و پدرمم حاضر بودن رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران راه افتادیم
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
~هیییی اصکل چتههه مگه نمیبینی داریم رد میشیم
بعدش کسی که تو ماشین بود شیشه ماشین رو کشید پایین و من و یونا چشممون خورد به جئون جونگکوک
+به به
~یاخدا پشمام تویی جونگکوک
+خوشحال میشم تا یه جایی برسونمتون (پوزخند)
~ا.ت بیا بریم
_چی میگی دیوونه شدی
یونا دستم رو گرفت و رفتیم سمت ماشین و سوارش شدیم
+خب یونا خانم تو خودت دوست پسر داری بده که بیای تو ماشین من
~عا پس میخوای با عشقت تنها باشی پس من دیگه پیاده میشم
جونگکوک زد بقل و یونا پیاده شد منم میخاستم پیاده بشم که دیدم در ماشین قفل شد
_هی با من چیکار داری میخام برم
+ببین دختر جون من از تو خوشم اومده یا میای مث آدم پیش من زندگی میکنی یا اینکه بزور میارمت پیش خودم
_ببین بیخیال من شو...اصن تو خجالت نمیکشی افتادی دنبال یه دختر پونزده ساله
+اینقد با من راجب سن حرف نزن که برام مهم نیس
_ببین من مثل بقیه دخترایی که فکرشو میکنی نیستم شرایطم فرق داره
+منظورت مامان و باباته....هه اونا که واسم مثل یه پشه میمونن میتونم به راحتی با یه حرکت دستم کنارشون بزنم
_ت....تو از کجا میدونستی
+مثل اینکه نمیدونی من کی ام ها؟...من بزرگترین و خشن ترین مافیای جهانم
یکم ترسیده بودم و فکرشو نمیکردم اینقد اطلاعات دقیقی از من داشته باشه
+خب حالا میتونی بری
چیزی نگفتم و از ماشینش پیاده شدم و راهم رو کشیدم و رفتم یعنی اون میخواد با من چیکار کنه
با نگرانی قدم هام رو برمیداشتم تا اینکه رسیدم خونه و رفتم داخل عمارت مادرم داشت تلویزیون میدید
_سلام مادر ببخشید من اطلاع نداشتم که امروز زودتر تعطیل میشیم واگرنه بهتون میگفتم
م.ت: چی....خودت برگشتی؟
_بله خودم برگشتم
م.ت: میتونستی زنگ بزنی بیایم دنبالت
_ب...بخشید
م.ت: امشب قراره با پدرت بریم به رستوران چون اونجا قراره پدرت با شریک جدیدش دیدار کنه و توهم باید بیای
_اما....مادر لازمه که منم باشم؟
م.ت: عجب بچه ی گستاخی همین که شنیدی باید بیای
_چ...چشم (تعزیم)
رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم یکم درس خوندم بعدهم یه دوش ²⁰ مینی گرفتم و ساعت تقریبا ۸ بود دیگه باید میرفتیم
رفتم و در کمدم رو باز کردم من باید یه لباس ساده میپوشیدم چون هیچوقت حق نداشتم خودم استایلم رو انتخاب کنم اونم چه برسه به اینکه بخوایم با شریک بابام دیدار کنیم
خلاصه یه لباس ساده از کمدم آوردم بیرون (استایلش میزارم) بعدهم پوشیدمش و موهام رو شونه کردم اجازه نداشتم که آرایش کنم پس فقط یه رژلب صورتی کمرنگ زدم بعدم از پله ها اومدم پایین مادر و پدرمم حاضر بودن رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران راه افتادیم
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۳.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.