پارت(²)
پارت(²)
اتاق تمرینشونو میشناختم وقتی رسیدم به سمت اتاق تمرین حرکت کردم دیدم بلهههه دارن تمرین میکنن
در زدم نشنیدن
در و باز کردم رفتم داخل تا منو دیدن تعجب کردن
کوک: بههههههه زنداداش گلل از اینورااا؟
هایون:*خنده* سلامم خوبین؟؟خبری ازتون نیس
به اعضا سلام کردم
نگاهم به ته افتاد انگار عصبانی بود
هایون: سلام عشقم
ته: سلام*سرد*
ته ویو:/
داشتیم تمرین میکردیم که دیدم یکی اومد داخل چیییییی اون هایون بود
مگه من بهش نگفته بودم دوست ندارم بیاد سرکارم ؟؟
ته: بچه ها میشه مارو تنها بزارید چند دقیقه؟؟
جیهوپ:میخوای چیکار کنی کلک؟؟
همه زدن زیر خنده
نامجون: زن خودشه میخواد باهاش خلوت کنه بیاین بریم🤭
اعضا داشتن میرفتن بید
بیرون که هایون گفت:
کوک وایسا
کوک:بله؟؟
هایون: بیا این کیک و برای شما پختم
کوک: وایییییی من عاشق کیکای زنداداشم
ته: کوککککککککک
کوک:باشه بابا من رفتم
با رفتن کوک ته ی دادی سرم کشید
ته: چرا اینجا اومدی*داد*
هایون .. از دادی که زد ترسیدم میدونستم اتفاق خوبی نمیوفته
هایون:م...من...
ته: من چی هااااا؟؟من چییییی؟؟ مگه نگفته بودم نیا محل کارم بهت نگفته بودم نه؟؟
اعضا که صدای داد و بیداد ته رو شنیدن برگشتن
درو باز کردن
ته رو به اعضا: مگه نگفتم بیرون*داد*
همه رفدن بیرون من موندمو ته
هایون: بسه دیگه چقد باید تحمل کنم چقد باید بیمحلی هاتو تحمل کنم منم ادمم منم توجه میخوام
اصن میدونی تو این چند روز به من چی گذشت *گریه و داد*
تو اصلا به من زنگ نمیزنی وقتی هم که من زنگ میزنم جوابمو نمیدی اصن انگار من وجود ندارم
دیگهدبسه اینهمه تحمل کردم
اصن بهتره طلاق بگیریم هم تو به کارت برس هم من ...
با سوزشی روی صورتش حرفش نصفه موند
اتاق تمرینشونو میشناختم وقتی رسیدم به سمت اتاق تمرین حرکت کردم دیدم بلهههه دارن تمرین میکنن
در زدم نشنیدن
در و باز کردم رفتم داخل تا منو دیدن تعجب کردن
کوک: بههههههه زنداداش گلل از اینورااا؟
هایون:*خنده* سلامم خوبین؟؟خبری ازتون نیس
به اعضا سلام کردم
نگاهم به ته افتاد انگار عصبانی بود
هایون: سلام عشقم
ته: سلام*سرد*
ته ویو:/
داشتیم تمرین میکردیم که دیدم یکی اومد داخل چیییییی اون هایون بود
مگه من بهش نگفته بودم دوست ندارم بیاد سرکارم ؟؟
ته: بچه ها میشه مارو تنها بزارید چند دقیقه؟؟
جیهوپ:میخوای چیکار کنی کلک؟؟
همه زدن زیر خنده
نامجون: زن خودشه میخواد باهاش خلوت کنه بیاین بریم🤭
اعضا داشتن میرفتن بید
بیرون که هایون گفت:
کوک وایسا
کوک:بله؟؟
هایون: بیا این کیک و برای شما پختم
کوک: وایییییی من عاشق کیکای زنداداشم
ته: کوککککککککک
کوک:باشه بابا من رفتم
با رفتن کوک ته ی دادی سرم کشید
ته: چرا اینجا اومدی*داد*
هایون .. از دادی که زد ترسیدم میدونستم اتفاق خوبی نمیوفته
هایون:م...من...
ته: من چی هااااا؟؟من چییییی؟؟ مگه نگفته بودم نیا محل کارم بهت نگفته بودم نه؟؟
اعضا که صدای داد و بیداد ته رو شنیدن برگشتن
درو باز کردن
ته رو به اعضا: مگه نگفتم بیرون*داد*
همه رفدن بیرون من موندمو ته
هایون: بسه دیگه چقد باید تحمل کنم چقد باید بیمحلی هاتو تحمل کنم منم ادمم منم توجه میخوام
اصن میدونی تو این چند روز به من چی گذشت *گریه و داد*
تو اصلا به من زنگ نمیزنی وقتی هم که من زنگ میزنم جوابمو نمیدی اصن انگار من وجود ندارم
دیگهدبسه اینهمه تحمل کردم
اصن بهتره طلاق بگیریم هم تو به کارت برس هم من ...
با سوزشی روی صورتش حرفش نصفه موند
۶۹.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.