گوکی
گوکی
پارت ۱
از کنار قبر پدر مادرش کنار میامد تا با عمه اش یا تنها فرد زندگیش در کره زندگی کنه اون دورگه کره ای و روسیه ای بود عمه یوجینش گفت
یوجین:جونگکوک عزیز عمه بیا باید بریم استراحت کنی
_باشه
اون فقط ۱۰ سالش بود درکی از دنیای رو به روش نداشت دنیا بی رحم تر از اونی هست که وایسته بزرگ شه
کنار عمه اش راه میرفت و سوار ماشین شد
به عمارت بزرگ خانواده جئون ها رسیدن یوجین اتاقش رو نشون داد جونگکوک به سمت اتاقش رفت بعد از دو دقیقه صدای در زدن مبهم یه بچه میومد در اتاق رو باز کرد و با دختر عمه دو ساله دوست داشتنیش رو به رو شد ا/ت با استشمام بوی جونگکوک متوجه اون توی عمارت شد و با قدم های کوچک و بزرگش به سمت اتاق جونگکوک دوید
جونگکوک با علاقه اون دختر دو ساله رو بغل کرد و برد رو تخت و عین شیشه ای چینی با احتیاط گذاشت رو تخت
و کنارش نشست
_چی ا/ته کوچولو رو اینجا کشیده؟
+گوکی
_جون گوکی
ناگهان نگاه جونگکوک به سمت لب های ا/ت رفت سمتش رفت و لب هاشون رو روی هم گذاشت برای یه ثانیه و بعد اومد بالا
+گوکی(تعجب)
_ بین خودمون میمونه مگه نه؟
+(سرش رو بالا پایین میکنه)
_آفرین فرشته کوچولوی من
صدای در زدن به گوش ما رسید هر دو صورتمون به طرف در برگشت و یوجین وارد شد
یوجین:قشنگم میخوایم صحبت کنیم چند لحظه میای ؟
_بله عمه الان میام
عمه رفت و منم داشتم پشت سرش رفتم جلوی در وایسادم
_منتظرم باش فرشته کوچولوم
بعد از اتاق اومدم بیرون به سمت پذیرایی عمارت رفتم
جونگکوک کنار پسر عمه بزرگترش که ۱۷ سال داشت نشست
چند لحظه بعد یه خانم که شباهت زیادی به مادرش داشت وارد عمارت شد
یوجین :جونگکوکی این خانم خاله شما است
_خیلی شبیه مادرمه
سارا:من سارا هستم جونگکوکی بیا ببینم
جونگکوک از جاش بلند شد به سمت سارا رفت و در آغوش باز سارا جا گرفت
پارت ۱
از کنار قبر پدر مادرش کنار میامد تا با عمه اش یا تنها فرد زندگیش در کره زندگی کنه اون دورگه کره ای و روسیه ای بود عمه یوجینش گفت
یوجین:جونگکوک عزیز عمه بیا باید بریم استراحت کنی
_باشه
اون فقط ۱۰ سالش بود درکی از دنیای رو به روش نداشت دنیا بی رحم تر از اونی هست که وایسته بزرگ شه
کنار عمه اش راه میرفت و سوار ماشین شد
به عمارت بزرگ خانواده جئون ها رسیدن یوجین اتاقش رو نشون داد جونگکوک به سمت اتاقش رفت بعد از دو دقیقه صدای در زدن مبهم یه بچه میومد در اتاق رو باز کرد و با دختر عمه دو ساله دوست داشتنیش رو به رو شد ا/ت با استشمام بوی جونگکوک متوجه اون توی عمارت شد و با قدم های کوچک و بزرگش به سمت اتاق جونگکوک دوید
جونگکوک با علاقه اون دختر دو ساله رو بغل کرد و برد رو تخت و عین شیشه ای چینی با احتیاط گذاشت رو تخت
و کنارش نشست
_چی ا/ته کوچولو رو اینجا کشیده؟
+گوکی
_جون گوکی
ناگهان نگاه جونگکوک به سمت لب های ا/ت رفت سمتش رفت و لب هاشون رو روی هم گذاشت برای یه ثانیه و بعد اومد بالا
+گوکی(تعجب)
_ بین خودمون میمونه مگه نه؟
+(سرش رو بالا پایین میکنه)
_آفرین فرشته کوچولوی من
صدای در زدن به گوش ما رسید هر دو صورتمون به طرف در برگشت و یوجین وارد شد
یوجین:قشنگم میخوایم صحبت کنیم چند لحظه میای ؟
_بله عمه الان میام
عمه رفت و منم داشتم پشت سرش رفتم جلوی در وایسادم
_منتظرم باش فرشته کوچولوم
بعد از اتاق اومدم بیرون به سمت پذیرایی عمارت رفتم
جونگکوک کنار پسر عمه بزرگترش که ۱۷ سال داشت نشست
چند لحظه بعد یه خانم که شباهت زیادی به مادرش داشت وارد عمارت شد
یوجین :جونگکوکی این خانم خاله شما است
_خیلی شبیه مادرمه
سارا:من سارا هستم جونگکوکی بیا ببینم
جونگکوک از جاش بلند شد به سمت سارا رفت و در آغوش باز سارا جا گرفت
۸.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.