part

part: ⁵¹
عشق بی رنگ

تهیونگ ویو

رفتم تو سالنی که اونجا تموم کارارو تدارک دیده بودن... همه چی اماده بود.. مطمئنم امشب بهترین شب زندگیش میشه...

جین: تهیونگ... یه اینه بزرگ گذاشتم اونجا..
چقد خوب شدهههه مگه نه؟

ته: اره.. خوبه هیونگ..

زدم رو شونش و رفتم پیش خدمتکارا.. همشون بهم تعظیم کردن...

ته: حرفمو دو بار تکرار نمیکنم.. پس خوب گوش کنید.. میخوام همه چی.. کاملا عالی باشه.. امشب باید به شدت خوب باشه.. به تموم خواسته های مهمون ها رسیدگی میکنید.. با ادب و شخصیت رفتار میکنید.. یه اشتباه از هر کی ببینم یه گلوله حرومش میکنم... فهمیدید؟

همه خدمتکارا یکصدا گفتن: بله ارباب کیم..

جیمین: تهیونگ بیا اینجا یه دیقه..

رفتم پیشش..

ته: بله؟

جیمین: مینهو رو دعوت کردم..

ته: چی؟ با اجازه کی دعوتش کردی؟

جیمین: ببین.. عصبی نشو.. حتما یه دلیلی دارم که اینکارو کردم...

ته: هوفففففففففففففففف... اگ کاری بکنه که امشب خراب شه....

جیمین: خودم مسئولیتشو گردن میگیرم..

ته: اوکی..

پرش زمانی به ساعت ⁷ شب

ا.ت ویو

از حموم اومدم بیرون.. یکی در زد..

ا.ت: بیا تو..

جولیا اومد داخل.. ² تا جعبه گذاشت رو میز ارایشی..

جولیا: خانوم.. ساعت ⁸ ون میاد دنبالتون.. دوتا میکاپر چند دقیقه دیگه میرسن.. لطفا اماده شید..

ا.ت: عام.. باشه.. جولیا..

جولیا: بله خانوم؟

ا.ت: تهیونگ.. اینارو واسم سفارش داده؟

جولیا: خودشون واستون انتخاب کردن..

ا.ت اها... ممنون.. میتونی بری..

تعظیم کرد و رفت بیرون...

موهامو خشک کردم.. در یکی از جعبه هارو باز کردم... یه لباس خیلی خوشگل داخلش بود..
برداشتمش و پوشیدمش.. در اون یکی جعبه رو باز کردم.. دیدم یه جفت نیم بوت بلند تا بالای زانو عه... پوشیدمش.. به خودم تو اینه قدی نگاهی انداختم.. یه لباس مشکی که استش هاش طوری بود.. و یقه اش هفتی بود.. پف داشت.. کفشامم یه نیم بوت مشکی
تا بالای زانو بود... از سلیقه تهیونگ خوشم اومد.. بعد از یه ربع در زدن.. اجازه ورود دادم.. دوتا دختر جوون اومدن داخل.. تعظیم کردن..

یجی: من برای میکاپتون اومدم..

لیا: منم برای درست کردن موهاتون اومدم..

ا.ت: اها..

لیا: لطفا بشینید روی صندلی تا کارمونو شروع کنیم..

نشستم رو صندلی....
.......................................................
یجی: خب.. تموم شد.. خیلی خوشگل شدین خانوم..

لیا: دقیقا.. همینطوره..

لبخندی بهشون زدم..

ا.ت: ممنون..

یجی: کاری نکردیم.. باهامون کاری ندارید؟

ا.ت: نه کاری ندارم.. میتونید برید..

لیا: با اجازه..

رفتن بیرون... از جام پاشدم.. میکاپم کیوت و دخترونه بود.. موهامم که اتو شده بود.. و یه گیره سره طلایی بهش زده شده بود... ادکلنمو زدم.. حتی فکرشم نمیکردم.. یه روزی.. بتونم.. همچین لباسای گرون قیمتی بپوشم..
و اینجوری خوشگل بشم.. کیف مشکی که ست لباسم بود رو برداشتم......
دیدگاه ها (۲)

part: ⁵²عشق بی رنگداخلش وسایل ضروری رو گذاشتم.. برای اخرین ب...

part: ⁵³عشق بی رنگا.ت: خب واسه چی؟ کوک: چیزیو که گفتمو گوش ک...

part: ⁴⁸عشق بی رنگتهیونگ ویورفت تو اتاق و دراز کشید رو تخت.....

خب... کسی که فک میکردم همیشه.. رفیقم میمونه.. فراموشم کرد......

"سرنوشت "p,30...۱۰ مین بعد ....ماشین جیهوپ جلوی کلبه ی چوبی ...

پارت ۶ فیک مرز خون و عشق

شوهر دو روزه پارت۵۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط