وقتی اون نیست و تو دلدرد غیرمعمولی داری اما...
p3
با دیدن قرصهای پخش روی تخت و دیدن ا.ت که حتی تکون نمیخوره و بدنش سرده یه لحظه ترسید اما خودشو نباخت و سریع کلید ماشین رو برداشت و لباس ا.ت رو عوض کرد و براید بغلش کرد و رفت تو اسانسور و طبقه هم کفو فشار داد و با صدای باز شدن در به سمت ماشین دویید و ماشین رو باز کرد و ا.ت رو خوابوند رو صندلی.....
یونگی: فقط امیدوارم خوب بشی(نگران)
سریع ا.ت رو رسوند به بیمارستان و پزشکان بستریش کردن...دکتر از اتاق امد بیرون و دست گذاشت رو شونه یونگی
_همسرتون واقعا خوشبخته که شما رو داره
یونگی: چیشد
_حال مریض خیلی وخیمه درد پریودیش غیر عادیه ولی جوری نیسا که بخواید اینجوری نگرانش بشید
یونگی: خ..خب الان باهاش چیکار کردید؟
_فعلا قراره دو کیسه خون بهش وصل کنیم چون خیلی خون از دست داده بعدش...باید یکم هواستون باشه که کمتر رابطه داشته باشید...اونم وقتی همسرتون مریضه😉
یونگی: خانوم شما میفهمید چی میگید؟
_جمع حرفی که من زدم اینه که مراقبش باشید خیلی حالش خرابه الانم نیمه هوشه میتونید برید پیشش
یونگی: خ..خب مرسی...
یونگی سریع وارد اتاق شد و نشست کنار ا.ت و دستای اونو رو توی دستش گرفت و فشار داد
یونگی: ا.ت...منو میبینی
ا.ت: ار..ه
یونگی: شرمنده که نبودم فدات شم
ا.ت: شر...منده که ن...تونس..تم جواب.. بدم
یونگی: جواب چی؟
ا.ت: حرفاتو...میشنیدم...ام..ا نمیتونستم ..حرف بزنم
یونگی: فدا سرت عزیز دلم
ا.ت: نمید...ونستم این..قدر موثگقع پریودی ...لوسم
یونگی:(خنده)معلومه که خیلی لوسی...برا من لوس نباشی برا کی باشی؟
ا.ت: (زدن به شونه یونگی)...تا حالا دقت نکرده بودم وقتی...اینقدر آشفته...میشی ...بی نهایت جذاب میشی
یونگی: (کیس خیلی محکم و یهویی)
یونگی محکم ا.ت رو از اعماق وجودش میبوسید و خداروشکر کرد که سالمه اما...یه چیز عجیب بود...دست از بوسه کشید و به ا.ت زل زد
یونگی: ا.ت چرا زوتر بهم خبر ندادی؟چرا دکتر نرفتی
ا.ت: رفتم ولی...ولی سانی هم مثل من بود ازم خواست برم پیشش...من پیاده رفتم اونجا و یکم موندم کنارش اما خیلی خیلی حالم بد بود...برا همین برگشتم تما بعد از خوردن قرصا درجا چشمام سیاه شد
یونگی: (مقداری عصبی)چطور وقتی خودت مریضی پا نیشی میری پیش یکی دیگه که آرش مراقب کنی؟ها؟مگه سانی جیمینو نداره؟...تو منو نداری؟چرا زوتر خبرم....
با بوسه ا.ت حرفش تموم شد
ا.ت: قول میدم دفعه بعد بگم😊
یونگی: .....خب...اگه بگی...که...باشه میبخشم
ا.ت: ایگوووو....حالا تو خودت بگو من لوسم مرتیکه؟🤨
یونگی:(اروم چیز ا.ت رو فشار داد)نه بانو من هستم
ا.ت: ایی
_فکرکنم گفته بودم رابطه ممنوع(خنده)
ا.ت و یونگی: هه چیه؟خب که گفته باشی(سرد)
دکتر اخمی کرد و رفت بیرون
_اینا با بقیه فرق دارن خجالت سرشون نمیشه
❤
#سناریو
با دیدن قرصهای پخش روی تخت و دیدن ا.ت که حتی تکون نمیخوره و بدنش سرده یه لحظه ترسید اما خودشو نباخت و سریع کلید ماشین رو برداشت و لباس ا.ت رو عوض کرد و براید بغلش کرد و رفت تو اسانسور و طبقه هم کفو فشار داد و با صدای باز شدن در به سمت ماشین دویید و ماشین رو باز کرد و ا.ت رو خوابوند رو صندلی.....
یونگی: فقط امیدوارم خوب بشی(نگران)
سریع ا.ت رو رسوند به بیمارستان و پزشکان بستریش کردن...دکتر از اتاق امد بیرون و دست گذاشت رو شونه یونگی
_همسرتون واقعا خوشبخته که شما رو داره
یونگی: چیشد
_حال مریض خیلی وخیمه درد پریودیش غیر عادیه ولی جوری نیسا که بخواید اینجوری نگرانش بشید
یونگی: خ..خب الان باهاش چیکار کردید؟
_فعلا قراره دو کیسه خون بهش وصل کنیم چون خیلی خون از دست داده بعدش...باید یکم هواستون باشه که کمتر رابطه داشته باشید...اونم وقتی همسرتون مریضه😉
یونگی: خانوم شما میفهمید چی میگید؟
_جمع حرفی که من زدم اینه که مراقبش باشید خیلی حالش خرابه الانم نیمه هوشه میتونید برید پیشش
یونگی: خ..خب مرسی...
یونگی سریع وارد اتاق شد و نشست کنار ا.ت و دستای اونو رو توی دستش گرفت و فشار داد
یونگی: ا.ت...منو میبینی
ا.ت: ار..ه
یونگی: شرمنده که نبودم فدات شم
ا.ت: شر...منده که ن...تونس..تم جواب.. بدم
یونگی: جواب چی؟
ا.ت: حرفاتو...میشنیدم...ام..ا نمیتونستم ..حرف بزنم
یونگی: فدا سرت عزیز دلم
ا.ت: نمید...ونستم این..قدر موثگقع پریودی ...لوسم
یونگی:(خنده)معلومه که خیلی لوسی...برا من لوس نباشی برا کی باشی؟
ا.ت: (زدن به شونه یونگی)...تا حالا دقت نکرده بودم وقتی...اینقدر آشفته...میشی ...بی نهایت جذاب میشی
یونگی: (کیس خیلی محکم و یهویی)
یونگی محکم ا.ت رو از اعماق وجودش میبوسید و خداروشکر کرد که سالمه اما...یه چیز عجیب بود...دست از بوسه کشید و به ا.ت زل زد
یونگی: ا.ت چرا زوتر بهم خبر ندادی؟چرا دکتر نرفتی
ا.ت: رفتم ولی...ولی سانی هم مثل من بود ازم خواست برم پیشش...من پیاده رفتم اونجا و یکم موندم کنارش اما خیلی خیلی حالم بد بود...برا همین برگشتم تما بعد از خوردن قرصا درجا چشمام سیاه شد
یونگی: (مقداری عصبی)چطور وقتی خودت مریضی پا نیشی میری پیش یکی دیگه که آرش مراقب کنی؟ها؟مگه سانی جیمینو نداره؟...تو منو نداری؟چرا زوتر خبرم....
با بوسه ا.ت حرفش تموم شد
ا.ت: قول میدم دفعه بعد بگم😊
یونگی: .....خب...اگه بگی...که...باشه میبخشم
ا.ت: ایگوووو....حالا تو خودت بگو من لوسم مرتیکه؟🤨
یونگی:(اروم چیز ا.ت رو فشار داد)نه بانو من هستم
ا.ت: ایی
_فکرکنم گفته بودم رابطه ممنوع(خنده)
ا.ت و یونگی: هه چیه؟خب که گفته باشی(سرد)
دکتر اخمی کرد و رفت بیرون
_اینا با بقیه فرق دارن خجالت سرشون نمیشه
❤
#سناریو
۹.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.