وقتی اون نیست و تو دلدرد غیر معمولی داری اما...
p2
>چیزی شده؟
ا.ت: نه خستم فقط
سانی سرشو تکون داد و ا.ت مشغول ماساژ دلش شد ربع ساعت کامل ماساژ داد به حدی که سانی کلاا خوابش رفت ولی دادرد ا.ت باز بدتر شده بود یه قرص از قرصهای سانی برداشت و خورد و پس از چند دقیقه حالش بهتر شد
ا.ت: آخ....فکر کنم الان میتونم یکم راه برم
ا.ت به زور بلند شد و کیفش و داروهاش رو برداشت و رفتم پایین ساختمون که اسنپ امد دنبالش
راننده اسنپ نگاهی به ا.ت انداخت حتی از نظر اون هم شرایط ات وخیم بود ...عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود و به زور آدرس خونه رو داد و ده دقیقه بعد رسید خونه به زور کلید انداخت و وارد خونه شد و یه راست رفت رو تخت و دو سه تا قرص خورد و کم کم غرق خواب شد
یونگی ویو
فا..ک الان یادم امد....چند روز بود هممون تو شرکت بودیم بخاطر کارا نتونستم ا.ت رو ببینم....امروز روز سومیه که پریوده و منننننن الاااااننننن یادم آمده...به هر کدوم از بچها نگاه کردم اینقدر خسته بودن که از در و دیوار اویزون بودن و عین چی کش امده بودن...البته خودمم اوضاع بهتری نداشتم
یونگی: اه بچه ها من میرم خونه
تهیونگ: هیونگ تا فردا باید کار کنیم
یونگی: زود برمیگردم
جین: منتظرت میمونیم
کوک: دروغ میگههههه
یونگی: خفه بچه
بلند شدم و لباسامو عوض کردم و به یکی از راننده ها گفتم برسدنتم خونه حال رانندگی ندارم
تا ماشینشو آماده کرد و اینا منم آبی به صورتم زدم و سوار شدم....هوف الان ا.ت چطوره؟خدایا این غر نزنه گریه نکنه قهر نکنه ته واقعا تحملشو ندارم
بعد از نیمساعت موندن تو راه و ترافیک بالاخره رسید خونه...یونگی زنگ در رو زد و منتظر موند
یونگی: ......چرا باز نمیکنه(زنگ زد به گوشیش)......هوففف داره بوق ازاد میخورهههه چرا بر نمیداره
بیحال دست کرد تو کیفش و کلید رو برداشت و در رو باز کرد و وارد خونه شد
یونگی: چگیااااا....ا.ت کجایی....هوف خدا میدونه کجاس احتمالا باز خریدی یا پیش یکی هس....
یونگی گوشیش رو باز کرد و به سمت اتاق حرکت کرد تو همین هین به ا.ت پیام داد(بیبی من خونم یه ساعت دیگه دوباره باید برم کمپانی کجایی)با خوردن انگشتش رو کلمه ارسال نگاهش افتاد تو اتاق و لبخندی که از سر یادآوری ا.ت بود محو شد
ا.ت بدجور تو خودش پیچیده بود و داشت ازش خون میومد و رنگ به صورت نداشت
یونگی: چگیییی(بلد_سریع امد کنارش)ا.ت ا،تتت دختر پاشو....(صورتشو دید)چقدر عرق کردی...حالت خوبه؟ا.ت صدامو میشنوی؟
متاسفانه چکهای اروم رو صورت ا.ت اونو به هوش نمیورد و تکون دادنش هم فایده ای نداشت یونگی کم کم داشت به گریه میفتاد فقط امیدوار بود که زود رسیده باشه و ا.ت این چند روز تو این حال نبوده باشه
یونگی: پاشو بیب تو که مریضی باید الکی گریه کنی برام ناز کنی...باید خوراکی ازم بخوای...پاشو دیگهههه(بغض)
با دیدن.....
40💜
>چیزی شده؟
ا.ت: نه خستم فقط
سانی سرشو تکون داد و ا.ت مشغول ماساژ دلش شد ربع ساعت کامل ماساژ داد به حدی که سانی کلاا خوابش رفت ولی دادرد ا.ت باز بدتر شده بود یه قرص از قرصهای سانی برداشت و خورد و پس از چند دقیقه حالش بهتر شد
ا.ت: آخ....فکر کنم الان میتونم یکم راه برم
ا.ت به زور بلند شد و کیفش و داروهاش رو برداشت و رفتم پایین ساختمون که اسنپ امد دنبالش
راننده اسنپ نگاهی به ا.ت انداخت حتی از نظر اون هم شرایط ات وخیم بود ...عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود و به زور آدرس خونه رو داد و ده دقیقه بعد رسید خونه به زور کلید انداخت و وارد خونه شد و یه راست رفت رو تخت و دو سه تا قرص خورد و کم کم غرق خواب شد
یونگی ویو
فا..ک الان یادم امد....چند روز بود هممون تو شرکت بودیم بخاطر کارا نتونستم ا.ت رو ببینم....امروز روز سومیه که پریوده و منننننن الاااااننننن یادم آمده...به هر کدوم از بچها نگاه کردم اینقدر خسته بودن که از در و دیوار اویزون بودن و عین چی کش امده بودن...البته خودمم اوضاع بهتری نداشتم
یونگی: اه بچه ها من میرم خونه
تهیونگ: هیونگ تا فردا باید کار کنیم
یونگی: زود برمیگردم
جین: منتظرت میمونیم
کوک: دروغ میگههههه
یونگی: خفه بچه
بلند شدم و لباسامو عوض کردم و به یکی از راننده ها گفتم برسدنتم خونه حال رانندگی ندارم
تا ماشینشو آماده کرد و اینا منم آبی به صورتم زدم و سوار شدم....هوف الان ا.ت چطوره؟خدایا این غر نزنه گریه نکنه قهر نکنه ته واقعا تحملشو ندارم
بعد از نیمساعت موندن تو راه و ترافیک بالاخره رسید خونه...یونگی زنگ در رو زد و منتظر موند
یونگی: ......چرا باز نمیکنه(زنگ زد به گوشیش)......هوففف داره بوق ازاد میخورهههه چرا بر نمیداره
بیحال دست کرد تو کیفش و کلید رو برداشت و در رو باز کرد و وارد خونه شد
یونگی: چگیااااا....ا.ت کجایی....هوف خدا میدونه کجاس احتمالا باز خریدی یا پیش یکی هس....
یونگی گوشیش رو باز کرد و به سمت اتاق حرکت کرد تو همین هین به ا.ت پیام داد(بیبی من خونم یه ساعت دیگه دوباره باید برم کمپانی کجایی)با خوردن انگشتش رو کلمه ارسال نگاهش افتاد تو اتاق و لبخندی که از سر یادآوری ا.ت بود محو شد
ا.ت بدجور تو خودش پیچیده بود و داشت ازش خون میومد و رنگ به صورت نداشت
یونگی: چگیییی(بلد_سریع امد کنارش)ا.ت ا،تتت دختر پاشو....(صورتشو دید)چقدر عرق کردی...حالت خوبه؟ا.ت صدامو میشنوی؟
متاسفانه چکهای اروم رو صورت ا.ت اونو به هوش نمیورد و تکون دادنش هم فایده ای نداشت یونگی کم کم داشت به گریه میفتاد فقط امیدوار بود که زود رسیده باشه و ا.ت این چند روز تو این حال نبوده باشه
یونگی: پاشو بیب تو که مریضی باید الکی گریه کنی برام ناز کنی...باید خوراکی ازم بخوای...پاشو دیگهههه(بغض)
با دیدن.....
40💜
۱۲.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.