گاز های سوزان 6
بعد از اون همه وراجی خانم ویلسون به سمت خونه حرکت کردم.
ذهنم درگیر اتفاقات امروز بود.
نامه مادر، پیشونی بند سارا، رفتار عجیب سارا یا حتی حرف خانم ویلسون راجب اسمم واقعا اسم من یعنی چی ؟
هوا بارانی بود ساعت حدود 8 شب. بود.
اینقدر ذهنم درگیر بود که حتی متوجه مردی که از کنارم میگذشت نشدم و به مرد خوردم
مرد:هوی چیکار میکنی بچه جون
من:ببخشید!
کلید رو تو در انداختم و وارد شدم. ایندفه حس بهتری نصبت به روز قبل داشتم رفتم و خودم رو درون آینه دیدم موهای سفید چشم های نقره ایی و صورت نسبتا لاغر چشم هام پر از اشک شد و روی میز ریخت.
لحظه ایی خودم رو تو خاطرات زمون بچگی دیدم:
مادر بعد مرگ پدر دیگه رو صورتش لبخند نبود.
مادر:کانجی یه لحظه بیا اینجا
من :بله مادر؟
مادر : کانجی تو....
بعد اون دیگه یادم نمیاد میدونم مادر یه حرف مهم بهم زد ولی چی گفت؟ شاید اون حرف که منو داره به سمت خودش میکشونه.
من چیم من کیم من چرا وجود دارم من چرا تنهام؟
اینا سوالات متوادل ذهن منه.
من همیشه تو بچگی شاد بودم همیشه یجورایی پیش فعال بودم ولی بعد مرگ پدر اوضا تغییر کرد انگار همه چیز از هم پاشید.
ذهنم درگیر بود که زنگ در خورد...
ذهنم درگیر اتفاقات امروز بود.
نامه مادر، پیشونی بند سارا، رفتار عجیب سارا یا حتی حرف خانم ویلسون راجب اسمم واقعا اسم من یعنی چی ؟
هوا بارانی بود ساعت حدود 8 شب. بود.
اینقدر ذهنم درگیر بود که حتی متوجه مردی که از کنارم میگذشت نشدم و به مرد خوردم
مرد:هوی چیکار میکنی بچه جون
من:ببخشید!
کلید رو تو در انداختم و وارد شدم. ایندفه حس بهتری نصبت به روز قبل داشتم رفتم و خودم رو درون آینه دیدم موهای سفید چشم های نقره ایی و صورت نسبتا لاغر چشم هام پر از اشک شد و روی میز ریخت.
لحظه ایی خودم رو تو خاطرات زمون بچگی دیدم:
مادر بعد مرگ پدر دیگه رو صورتش لبخند نبود.
مادر:کانجی یه لحظه بیا اینجا
من :بله مادر؟
مادر : کانجی تو....
بعد اون دیگه یادم نمیاد میدونم مادر یه حرف مهم بهم زد ولی چی گفت؟ شاید اون حرف که منو داره به سمت خودش میکشونه.
من چیم من کیم من چرا وجود دارم من چرا تنهام؟
اینا سوالات متوادل ذهن منه.
من همیشه تو بچگی شاد بودم همیشه یجورایی پیش فعال بودم ولی بعد مرگ پدر اوضا تغییر کرد انگار همه چیز از هم پاشید.
ذهنم درگیر بود که زنگ در خورد...
۴.۶k
۲۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.