اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۱۱
ویو کوک : با حرفش دنیا م نابود شد که یه دفعه یه جیغ بلند کشید و گف
ا.ت : عررررر جررررر این چی بود خدا .... وای خدا کوک باید خودتو میدیدی ( یاد آوری ا.ت احساس نداره )
کوک : چی شوخی بود ؟ ا.ت جرت میدممممممممممم ( الکی خودشو عصبی نشون میده که یه دفعه خودشم میزنه زیر خنده ) ولی .... ولی ا.ت باید بری بازیگر شی راستی خوب حرفام یادته
ا.ت : چون عاشقتم دیوونه چون دوست دارم
کوک : عههههه من دیوونم ؟
ا.ت : یسسس
کوک : آره اصلا دیوونم دیوونهی تو ( گریه )
ویو ا.ت : دیدم یه دفعه گریش گرف وا این چشه آخه ؟ آروم بغلش کردم و گفتم ....
ا.ت : کوک حالت خوبه ؟
کوک : نه نیست نمیدونی چقدر نگرانت بودم فقط دلم برات تنگ شده بود دلم میخواست دوباره ببینمت .... ا.ت ....حق .... منو ببخش ( گریه و حق حق )
ا.ت : واسه چی ؟
کوک : مامانم .... مامانم تورو قبول نداشت و اون منو مجبور کرد که ولت کنم گف اگه این کارو نکنم خودشو میکشه و من ... من مقصر مرگش ... حق ... میشم مک باعث شدم درد بکشی ... من باعث شدم که تو احساساتت رو از دست بدی من خیلی عوضی ام میدونم منو ببخش ( گریه )
ا.ت : ای جانم گریه نکن دیگه ولش کن اشکالی نداره خرگوش کوچولو ... بیخیاللللل او راستی داداشم وایییی الان ببینه دیر کردم جرم میده من باید برممممم
یوجین : لازم نکرده یگیر استراحت کن چون حالت خوب نیس کاری ندارم ولی بعد خوب شدنت جرت میدم 😏
کوک : تو دست بهش بزن من میدونم و تو
یوجین : نکشینمون زن داداش کاری بهش ندارم تو خودتون جمع کن
ا.ت : یوجینننننننننن
یوجین : من رفتم بیرون بعدا میام
ا.ت : اوکی ( رو به کوک میگه ) منم بخوابم تو هم برو استراحت کن خسته شدی
کوک : باشه
ویو ا.ت : چشامو بستم فک کردم کوک رفته که اومد و کنارم رو تخت گرف خوابید که گفتم ...
ا.ت : برو اون ورررررر
کوک : مگه تو خواب ببینی اصلا را نداره ولت کنم برم اون ور بگیر بخواب
ا.ت : دلم واسه بغلات تنگ شده
کوک : ( محکم ا.ت رو بغل میکنه )
# پارت ۱۱
ویو کوک : با حرفش دنیا م نابود شد که یه دفعه یه جیغ بلند کشید و گف
ا.ت : عررررر جررررر این چی بود خدا .... وای خدا کوک باید خودتو میدیدی ( یاد آوری ا.ت احساس نداره )
کوک : چی شوخی بود ؟ ا.ت جرت میدممممممممممم ( الکی خودشو عصبی نشون میده که یه دفعه خودشم میزنه زیر خنده ) ولی .... ولی ا.ت باید بری بازیگر شی راستی خوب حرفام یادته
ا.ت : چون عاشقتم دیوونه چون دوست دارم
کوک : عههههه من دیوونم ؟
ا.ت : یسسس
کوک : آره اصلا دیوونم دیوونهی تو ( گریه )
ویو ا.ت : دیدم یه دفعه گریش گرف وا این چشه آخه ؟ آروم بغلش کردم و گفتم ....
ا.ت : کوک حالت خوبه ؟
کوک : نه نیست نمیدونی چقدر نگرانت بودم فقط دلم برات تنگ شده بود دلم میخواست دوباره ببینمت .... ا.ت ....حق .... منو ببخش ( گریه و حق حق )
ا.ت : واسه چی ؟
کوک : مامانم .... مامانم تورو قبول نداشت و اون منو مجبور کرد که ولت کنم گف اگه این کارو نکنم خودشو میکشه و من ... من مقصر مرگش ... حق ... میشم مک باعث شدم درد بکشی ... من باعث شدم که تو احساساتت رو از دست بدی من خیلی عوضی ام میدونم منو ببخش ( گریه )
ا.ت : ای جانم گریه نکن دیگه ولش کن اشکالی نداره خرگوش کوچولو ... بیخیاللللل او راستی داداشم وایییی الان ببینه دیر کردم جرم میده من باید برممممم
یوجین : لازم نکرده یگیر استراحت کن چون حالت خوب نیس کاری ندارم ولی بعد خوب شدنت جرت میدم 😏
کوک : تو دست بهش بزن من میدونم و تو
یوجین : نکشینمون زن داداش کاری بهش ندارم تو خودتون جمع کن
ا.ت : یوجینننننننننن
یوجین : من رفتم بیرون بعدا میام
ا.ت : اوکی ( رو به کوک میگه ) منم بخوابم تو هم برو استراحت کن خسته شدی
کوک : باشه
ویو ا.ت : چشامو بستم فک کردم کوک رفته که اومد و کنارم رو تخت گرف خوابید که گفتم ...
ا.ت : برو اون ورررررر
کوک : مگه تو خواب ببینی اصلا را نداره ولت کنم برم اون ور بگیر بخواب
ا.ت : دلم واسه بغلات تنگ شده
کوک : ( محکم ا.ت رو بغل میکنه )
۴.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.