Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
دیدیم بابامو پلیس ها دستشو بستن رفتیم پیشش
زهره مامان:امیر چرا پلیس ها دستتو بستن هاا چیکار کردم
امیر بابام:با یکی تصادف کردم پسره مرد
ماعده:وایییی خداا بابا
امیربابام:به خانواده پسره خبر دادن امدن جنازشو تحویل بگیرن منم دستگیر کردن
حانیه رفت با پلیس ها به صحبت کردن بعد نیم ساعت پلیس ها بابامو بردن
زهره مامان:کجا میبرین شوهرمو
پلیس:باید ببرمیش بازداشگاه میتونید بیاین لباس هاشم بیارید
پلیس ها بابامو بردن ک یکدفه گی یک خانومی امد و زد پشت مامانم بعدش شروع کرد به داد بیداد کردن
زنه:خدا لعنتتون کنه شوهرمو کشتین بی همه چیز هاااا
ماعده:خانوم درست صحبت کنن تصادف بوده بابام ک از قصد کشتن پیر سگ شمارو نداشته
زنه:پسرمو کشتین بعد بلبل زبونی میکنید یک کاری میکنم به التماسم بیوفتین
(۱ماه بعد)
راست میگفت یک کاری کرد ک به التماس بیوفتیم ۱ماه بعد گذشتع بود اونا نمبخشیدن حکم بابام امده بود اعدام همیشه فکر میکردم اینجور چیزا فقط تو فیلم هایی ایرانی ولی نمدونستم یک روز همین اتفاق برای خودمون میوفته باید رضایت میگرفتیم، تو خونه نشسته بودم به یک گوشه خیره شده بودم دوست داشتم چشامو ببندم بیدار بشم بیبینم همه ای اینا خوابه
زهره مامان:ماعده مادر من میرم پیش خانواده رحیمی برای رضایت طاقت ندارم(باگریه)
ماعده:خوشگل من مامان گریه نکن هرجور شده رضایتشون میگیرم تو ناراحت نباش منم باهات میام
با مامانم یک تاکسی گرفتیم رفتیم خونه رحیمی دخترشون در وا کردن رفتیم داخل خونه خیلی بزرگ بود از خونه معلوم بود ک پولدارن پس نیازی به پول نداشتن
زهره مامان:امدیم برای رضایت میدونم رضایت نمیدن ولی
خانومه:ولی چیی شوهر من مرده عزیز دل من مرده چی میگی شما برین از خونه ما بیرون
زهره مامان:تروخدا التماستون میکنم
خانومه:گوه نخور من تا مرگ شوهرتو نبینم دلم اروم نمگیره
ماعده:مامان بیا بریم
دیدم مامانم افتاد به پا خانومه
زهره مامان:تروخدا نوکرتون میکنم التماستون میکنم(باگریه)
خانومه:گمشو دست هاتو به من نزنن حروم زاده
ماعده:تو کی هستی با مامان من اینجوری حرف میزنی
صدای زنگ خونه امد ک زنه بدو بدو رفت دم در منم مامانمو بلند کردم مامانمو کمک کردم بلندش کنم ک دیدم یک خدمتکار به خدمتکار دیگ گفت پسر اقا امده بدبدخت اینا ک باید از این رضایت بگیرن
مامانمو بلند کردم دم در رفتیم ک بریم خوردم به همون پسره
ماعده:ببخشید
خانومه:شما ک هنوز اینجاین گمشید
ماعده:اگه کارمون گیرت نبود بالا پایینو یکی میکردم
پسره ابرو بالا داد و بعد دست مامانمو گرفتم امدیم بیرون
(فردا)
رفتیم ملاقت بابام....
دیدیم بابامو پلیس ها دستشو بستن رفتیم پیشش
زهره مامان:امیر چرا پلیس ها دستتو بستن هاا چیکار کردم
امیر بابام:با یکی تصادف کردم پسره مرد
ماعده:وایییی خداا بابا
امیربابام:به خانواده پسره خبر دادن امدن جنازشو تحویل بگیرن منم دستگیر کردن
حانیه رفت با پلیس ها به صحبت کردن بعد نیم ساعت پلیس ها بابامو بردن
زهره مامان:کجا میبرین شوهرمو
پلیس:باید ببرمیش بازداشگاه میتونید بیاین لباس هاشم بیارید
پلیس ها بابامو بردن ک یکدفه گی یک خانومی امد و زد پشت مامانم بعدش شروع کرد به داد بیداد کردن
زنه:خدا لعنتتون کنه شوهرمو کشتین بی همه چیز هاااا
ماعده:خانوم درست صحبت کنن تصادف بوده بابام ک از قصد کشتن پیر سگ شمارو نداشته
زنه:پسرمو کشتین بعد بلبل زبونی میکنید یک کاری میکنم به التماسم بیوفتین
(۱ماه بعد)
راست میگفت یک کاری کرد ک به التماس بیوفتیم ۱ماه بعد گذشتع بود اونا نمبخشیدن حکم بابام امده بود اعدام همیشه فکر میکردم اینجور چیزا فقط تو فیلم هایی ایرانی ولی نمدونستم یک روز همین اتفاق برای خودمون میوفته باید رضایت میگرفتیم، تو خونه نشسته بودم به یک گوشه خیره شده بودم دوست داشتم چشامو ببندم بیدار بشم بیبینم همه ای اینا خوابه
زهره مامان:ماعده مادر من میرم پیش خانواده رحیمی برای رضایت طاقت ندارم(باگریه)
ماعده:خوشگل من مامان گریه نکن هرجور شده رضایتشون میگیرم تو ناراحت نباش منم باهات میام
با مامانم یک تاکسی گرفتیم رفتیم خونه رحیمی دخترشون در وا کردن رفتیم داخل خونه خیلی بزرگ بود از خونه معلوم بود ک پولدارن پس نیازی به پول نداشتن
زهره مامان:امدیم برای رضایت میدونم رضایت نمیدن ولی
خانومه:ولی چیی شوهر من مرده عزیز دل من مرده چی میگی شما برین از خونه ما بیرون
زهره مامان:تروخدا التماستون میکنم
خانومه:گوه نخور من تا مرگ شوهرتو نبینم دلم اروم نمگیره
ماعده:مامان بیا بریم
دیدم مامانم افتاد به پا خانومه
زهره مامان:تروخدا نوکرتون میکنم التماستون میکنم(باگریه)
خانومه:گمشو دست هاتو به من نزنن حروم زاده
ماعده:تو کی هستی با مامان من اینجوری حرف میزنی
صدای زنگ خونه امد ک زنه بدو بدو رفت دم در منم مامانمو بلند کردم مامانمو کمک کردم بلندش کنم ک دیدم یک خدمتکار به خدمتکار دیگ گفت پسر اقا امده بدبدخت اینا ک باید از این رضایت بگیرن
مامانمو بلند کردم دم در رفتیم ک بریم خوردم به همون پسره
ماعده:ببخشید
خانومه:شما ک هنوز اینجاین گمشید
ماعده:اگه کارمون گیرت نبود بالا پایینو یکی میکردم
پسره ابرو بالا داد و بعد دست مامانمو گرفتم امدیم بیرون
(فردا)
رفتیم ملاقت بابام....
۶.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.