Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
رفتم در وا کردم دیدم کامیاره پسر عمه محسن تو یک ماه خیلی خونمون میومد و از حال ما خبر دار میشد
ماعده: سلام اقا کامیار
کامیار: سلام ببخشید هی وقت بی وقت میام
ماعده: نه این چی حرفی بیاین داخل
امد نشست براش چای ریخت و منم نشستم
کامیار: راستش دیشب فهمیدم ک محسن هانیه زن دایی بهتون سر نمزنن گفتم بیام بهتون سر بزنم
ماعده: مرسی همین ک به فکرمون خودش خیلی چشمم به دره ک شاید یکی بیاد بیبینه زندی یا مرده هانیه ک اصلا جواب گوشیمو نمیده مامان طلفکم ک رفته خونشون دروا نکرده
کامیار: شما خودتو ناراحت نکن
۱۰ دقیقه بود ک حرفی بینمون نبود
کامیار: براتون پول اوردم
پاکت دستشو گذاشت جلوم
ماعده:پول؟براچی؟
کامیار: این پول برای خرج یک خونه ۳ ماه هست براتون اوردم
ماعده: من اینو قبول نمکنم بگیرین
پاکت پول رو جلوش گذاشتم ک باز داد جلوی من
کامیار:من این پول دیگ قبول نمکنم برای شما اوردم
بلند شد و خداحافظی کرد رفت پاکت پول ورداشتم نمدونم انگار خدا بهمون کمک کردم تو یک ماه نه تو خونه برنج داشتیم نه مرغ،مامانم ک امد همه چی رو بهش توضیح دادم ک کامیار برامون پول اورده مامانم زنگ زد به کامیار تشکر کرد و منو مامانم بعدظهر رفتیم برای خونه خرید کردیم،شب شد ک مامانم پلو مرغ درست کرده بود
ماعده: بعد چند وقت یک غذا درست حسابی بخورم
تا قاشق اولی رو گذاشتم دهنم یاد بابام افتادم و شروع کردم به گریه کردن
مامان زهره:چیشد مامان ماعده چی؟
ماعده: من چجوری غذا بخورم ک بابام تو زندانه و ۹۰روز دیگ قراره اعدام بشه اصلا بابام اونجا غذا بهش میدن حالش خوبه(باگریه)
مامان زهره: درست میشه اونا رضایت میدن من بهت قول میدم
ماعده: چجوری رضایت میدن اون زنکه سگ رضایت نمیده
مامان زهره: ندادم ما یک جوری باباتو نجات میدی قندعلسم غذاتو بخور
باکلی درد غذامو خوردم و رفتم بخوابم همش تو فکر پسر اون زنه میوفتادم خیلی خیلی هیز منو نگاه میکرد تو فکر این بودم ک نکنه پسرش مثل این رمان ها فیلم ها بگه به بابام ک دخترتو بده من رضایت میدم ولی خب فکر نکنم همچین چیز هایی تو ایران باشه نمدونم شایدم باشه.....
(۱ماه بعد)
رفتم در وا کردم دیدم کامیاره پسر عمه محسن تو یک ماه خیلی خونمون میومد و از حال ما خبر دار میشد
ماعده: سلام اقا کامیار
کامیار: سلام ببخشید هی وقت بی وقت میام
ماعده: نه این چی حرفی بیاین داخل
امد نشست براش چای ریخت و منم نشستم
کامیار: راستش دیشب فهمیدم ک محسن هانیه زن دایی بهتون سر نمزنن گفتم بیام بهتون سر بزنم
ماعده: مرسی همین ک به فکرمون خودش خیلی چشمم به دره ک شاید یکی بیاد بیبینه زندی یا مرده هانیه ک اصلا جواب گوشیمو نمیده مامان طلفکم ک رفته خونشون دروا نکرده
کامیار: شما خودتو ناراحت نکن
۱۰ دقیقه بود ک حرفی بینمون نبود
کامیار: براتون پول اوردم
پاکت دستشو گذاشت جلوم
ماعده:پول؟براچی؟
کامیار: این پول برای خرج یک خونه ۳ ماه هست براتون اوردم
ماعده: من اینو قبول نمکنم بگیرین
پاکت پول رو جلوش گذاشتم ک باز داد جلوی من
کامیار:من این پول دیگ قبول نمکنم برای شما اوردم
بلند شد و خداحافظی کرد رفت پاکت پول ورداشتم نمدونم انگار خدا بهمون کمک کردم تو یک ماه نه تو خونه برنج داشتیم نه مرغ،مامانم ک امد همه چی رو بهش توضیح دادم ک کامیار برامون پول اورده مامانم زنگ زد به کامیار تشکر کرد و منو مامانم بعدظهر رفتیم برای خونه خرید کردیم،شب شد ک مامانم پلو مرغ درست کرده بود
ماعده: بعد چند وقت یک غذا درست حسابی بخورم
تا قاشق اولی رو گذاشتم دهنم یاد بابام افتادم و شروع کردم به گریه کردن
مامان زهره:چیشد مامان ماعده چی؟
ماعده: من چجوری غذا بخورم ک بابام تو زندانه و ۹۰روز دیگ قراره اعدام بشه اصلا بابام اونجا غذا بهش میدن حالش خوبه(باگریه)
مامان زهره: درست میشه اونا رضایت میدن من بهت قول میدم
ماعده: چجوری رضایت میدن اون زنکه سگ رضایت نمیده
مامان زهره: ندادم ما یک جوری باباتو نجات میدی قندعلسم غذاتو بخور
باکلی درد غذامو خوردم و رفتم بخوابم همش تو فکر پسر اون زنه میوفتادم خیلی خیلی هیز منو نگاه میکرد تو فکر این بودم ک نکنه پسرش مثل این رمان ها فیلم ها بگه به بابام ک دخترتو بده من رضایت میدم ولی خب فکر نکنم همچین چیز هایی تو ایران باشه نمدونم شایدم باشه.....
(۱ماه بعد)
۹.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.