Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
ماعده: بابا هرکاری میکنیم رضایت نمیدن چیکار کنیم اوناهم پولدارن نیازی به پول ندارن ک بهشون بدیم
باباامیر: پسرش از خارج امده به وکلیم گفته ک میخواد باهام یک ملاقت بزاره بیبینم چی میگه
وقت ملاقت تموم شد مامانم کلی با بابام حرف زد ما دوباره رفتیم به خونه خانم رحیمی برای رضایتت
خانومه: مگه نگفتم ک نیایین اینجا برین واگرنه زنگ میزنم به پلیس
مامان زهره: خانوم درکمون کنید تروخدا در باز کنید
یک ماشین خارجی امد جلوی در خونه همون پسره از ماشین پیاده شد به سمتون امد
پسره: مگه مادرم نگفته ک نیاین اینجا برین(باصدای دورگه)
مامان زهره: ما بهتون حق میدم ولی خب ماهم گناه داریم شوهرم اگه اعدام بشه ما چیکار کنیم من تو دار دنیا یک شوهر دارم دوتا بچه ک یکیش عروس شده اصلا از ما جدا شده ولی این بچه کوچکم چی این چی گناهی کرده ک بی پدر بشه
پسره نگاهی سرتا پام کرد و به مامانم گفت
پسره:ماهم پدرمون از دست دادیم درکمون کنید لطفا مامان من تنها شدم من زیاد با خانوادم نبودم شاید من رضایت بدم ولی مامانم نه
مامان زهره: میشه باهاش صحبت کنید لطفاااااا خواهش میکنم
پسره: باشه یک کاریش میکنم حالا برین
با مامانم امدیم خونه هانیه دیگ نمیومد شوهرش گفته بود ک دیگ نرو خونه خواهرت یک وقت ازمون پولی نخوان خیلی بابت این کارش ناراحت شده بودم زنگ زدم به خالم ک دیدم اونم جوابمون نمیده هم به هانیه هم به خالم حق میدادم اخه بابام متهم شده بود قتل اونم ها خجالت میکشیدن تو فکر بودم ک صدای زنگ خونه امد....
ماعده: بابا هرکاری میکنیم رضایت نمیدن چیکار کنیم اوناهم پولدارن نیازی به پول ندارن ک بهشون بدیم
باباامیر: پسرش از خارج امده به وکلیم گفته ک میخواد باهام یک ملاقت بزاره بیبینم چی میگه
وقت ملاقت تموم شد مامانم کلی با بابام حرف زد ما دوباره رفتیم به خونه خانم رحیمی برای رضایتت
خانومه: مگه نگفتم ک نیایین اینجا برین واگرنه زنگ میزنم به پلیس
مامان زهره: خانوم درکمون کنید تروخدا در باز کنید
یک ماشین خارجی امد جلوی در خونه همون پسره از ماشین پیاده شد به سمتون امد
پسره: مگه مادرم نگفته ک نیاین اینجا برین(باصدای دورگه)
مامان زهره: ما بهتون حق میدم ولی خب ماهم گناه داریم شوهرم اگه اعدام بشه ما چیکار کنیم من تو دار دنیا یک شوهر دارم دوتا بچه ک یکیش عروس شده اصلا از ما جدا شده ولی این بچه کوچکم چی این چی گناهی کرده ک بی پدر بشه
پسره نگاهی سرتا پام کرد و به مامانم گفت
پسره:ماهم پدرمون از دست دادیم درکمون کنید لطفا مامان من تنها شدم من زیاد با خانوادم نبودم شاید من رضایت بدم ولی مامانم نه
مامان زهره: میشه باهاش صحبت کنید لطفاااااا خواهش میکنم
پسره: باشه یک کاریش میکنم حالا برین
با مامانم امدیم خونه هانیه دیگ نمیومد شوهرش گفته بود ک دیگ نرو خونه خواهرت یک وقت ازمون پولی نخوان خیلی بابت این کارش ناراحت شده بودم زنگ زدم به خالم ک دیدم اونم جوابمون نمیده هم به هانیه هم به خالم حق میدادم اخه بابام متهم شده بود قتل اونم ها خجالت میکشیدن تو فکر بودم ک صدای زنگ خونه امد....
۵.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.