پارتیازدهم

#پارت_یازدهم
_غذای گرم ندارید که این حجم از کالری‌های بی‌ارزشو وارد بدنتون میکنید؟...
کژال که از سوال اون پسر متعجب شد،بلند شد دست به سینه ایستاد و با لحنی مظلوم گفت
_والا حاج‌آقا چی بگم از این دلِ بی‌صاحاب که پیرمون کردن عوامل دانشگاه...
پسرِ که از راحت بودنِ کژال لذت میبرد بلند خندید و گفت
_رستورانای بیرون چطور خواهرم؟...
کژال بین انگشت شصت و اشارش رو گاز گرفت و گفت
_استغفرالله
خیانت به ژامبونای فاسدِ یونی؟
اصن اصرار نکنید...
من هم مثل کژال شخصیتِ پیچیده و خجالتی نداشتم
اما دلیل اون حجم از خجالت مقابل اون پسر رو نمیفهمیدم
با صدای آروم خطاب بهش گفتم
_شرمنده‌ها
این دوستِ من زیادی اوکیِ
_این چه حرفیه خانمِ...
_راد هستم
پناه
مکثی کرد و با کمی فکر و لبخند گفت
_بله خوشبختم...
کژال که مثل من کنجکاو بود اسمش رو بدونه گفت
_منم کژال کُرد هستم
و شما؟
_آرین مهدوی...
آرین!
با معرفی خودش متوجه شدم که تنها از نظر چهره به آدم‌های گذشتم شباهت داره و همه حدسیات من تنها یک سوءتفاهم بوده
حالا راحت‌تر بودم و کمتر خودم و شیطنت‌های واقعیم رو پنهان میکردم
توی همین فکرها بودم که آرین گفت
_اگه کلاس بعدیتون دیر شروع میشه،من برم براتون غذا بگیرم
_مچکرم الانا دیگه باید بریم...
و شروع کردم به جمع کردن خوراکی‌ها و دست کژال رو میکشیدم بریم که گفت
_راستی من نمیدونم کدوم دانشکده‌اید...
البته ببخشید که میپرسم
میتونم دوباره ببینمتون خانمِ پناه؟...
چقدر مقابلش سست بودم
چقدر قشنگ میتونست منظورش رو بفهمونه
انگار به چشم‌هاش که نگاه میکردم میفهمیدم چقدر شبیه کودکی‌هام میتونه مثل یه مرد کنارم باشه و به همه‌ی نداشته‌هام اعتبار بده
سرم رو انداختم پایین و گفتم
_من میکروبیولوژی میخونم
ترم چهارم
_چه عالی
منم حقوق ترم آخر
شنبه،یکشنبه از صبح تا عصر
و سه‌شنبه‌ها عصر کلاس دارم
من همیشه تایم بین کلاس‌هام رو داخل بوفه میشینم
_بله دیدمتون چندبار
_امیدوارم شما هم توی همین روزها دانشگاه باشید
و دوباره اجازه‌ی هم‌صحبتی بدید...
دوست نداشتم جواب بدم
و با لبخندی کوتاه آروم خداحافظی کردم و رفتیم سمت دانشکده
توی مسیر کژال گفت
_به به
_چته؟
_شاعر میگه عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد
_خب؟
_خب خدا خواسته دیگه برات،این پسر مریضه...
_کی؟
_همون آروند
هی از روز اول خودشو به در و دیوار کوبید تا جلب توجه کنه
آخرم تیر خلاصو خالی کرد تو پیشونیِ خودش
_چرت نگو کژال
_چرت چیه
اومد بهترین نقششو عملی کنه که واسطه‌ی کار خیر شد
_کژال!
_خلاصه که فکر نکنی نفهمیدم
_ذهنت خرابه لامصب
_ولی تورِ شما بی‌نقصه گلم...
دیدگاه ها (۲)

#پارت_دوازدهماز اونروز به بعد بیشتر از قبل سعی میکردم توی دی...

#پارت_سیزدهم_پناه اتفاقی افتاده؟_سلام_سلام دخترِ خوب...کژال ...

#پارت_دهمبعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگه‌ی خیس اورد سمتم و ...

#پارت_نهم_اگه از عملیِ آزمایشگاه دوازده نمره رو کامل بگیرم ب...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

دختر سایهPart=16منو یاد چیز های خوبی نمی نداخت ولی بغلم کرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط