پارت دهم
#پارت_دهم
بعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگهی خیس اورد سمتم و قبل از اینکه من رو ببینه داد به کژال و گفت
_فکر کنم همین باشه خانم...
کژال با دیدنش گفت
_ببین احمق چیکارش کرده...
پسرِ متعجب نگاهمون میکرد که رفتم کنار کژال و با دیدن جزوهای که روش با قهوه کثیف بود گفتم
_حالا باورت شد که چقدر پستِ؟...
پسرِ گفت
_حدودا نیم ساعت پیش دیدم که اینکارو کردن
حقیقتش تعجب نکردم
آخه پسرا بعد از امتحان برای خلاص شدن از شرّ درس اینکارارو میکنن...
کژال خندید و گفت
_پس اساساً جنسشون خرابه و روانین...
با خجالت سرفهای کردم و گفتم
_البته منظورش بعضیاتونِ...
جوابی نداد که از سکوتش استفاده کردم و ماتِ چهرش شدم
چشمهای مشکی و ابروهای کشیده
لبهای بیرنگ و بینی با کمی انحراف
موهای خوشحالت و تهریشهای مرتب
چقدر شبیه بود به چهرههای کودکیم
به همون دختری که شنوای رازهام بود
همون پسری که مراقب تمام احساسات کودکانم بود و برادرانه حمایتم میکرد
زیبا که نه اما یادآورِ دردهای گذشته پناه بود...
توی همین افکار بودم که کژال با خجالت گفت
_پناه جان،بریم دیگه...
انگار با حرفش به زمان حال برگشتم و در سکوت راه افتادم و کژال با دور شدن از اون پسر گفت
_زمونه عوض شده به قرآن
پسره داشت میمرد از خجالت
_خب بابا
تو چه میدونی به چی فکر میکردم
_به هرچی عزیزم
اینهمه میگن خواهرم حجابت برادرم نگاهت
برعکس شده بخدا
اوف بمیرم که چه مظلوم نگات میکرد...
امتحاناتم تموم شد و با یک فاصلهی یک هفتهای ترم جدید شروع شد
من واحد آزمایشگاهم رو با نمره ۱۲ پاس کردم که باعث شد چند نمره از معدلم پایین بیاد
از اون اتفاق به بعد دیگه به هیچ عنوان با آروند حرف نمیزدم
گاهی که دوباره تصمیم میگرفت مثل گذشته لجبازیهای عجیبش رو تکرار کنه با بیاعتنایی من روبرو میشد و با بالا رفتن ترمهامون اون هم دیگه حوصلهای برای ادامه حرکتهای بچگانه نداشت
اون پسر تنها دلیل گذروندن تایمهای خالیم مقابل بوفه بود
کژال از تمام نگاههام متوجه تغییرات جدیدی میشد
بیشتر اوقات همدیگرو میدیدم اما بدون هیچ نگاه واضح یا حرفی از کنار هم میگذشتیم و من بیشتر از قبل کنجکاو میشدم تا اسمش رو بدونم
اوایل شروع ترم چهارم بودیم که بوفه دخترها به علت نظافت و شروع دوباره غذای گرم نداشت
مقابل درب روی چمن نشسته بودیم و تنقلات میخوردیم که همون پسر با دیدنمون اومد سمتمون و گفت...
بعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگهی خیس اورد سمتم و قبل از اینکه من رو ببینه داد به کژال و گفت
_فکر کنم همین باشه خانم...
کژال با دیدنش گفت
_ببین احمق چیکارش کرده...
پسرِ متعجب نگاهمون میکرد که رفتم کنار کژال و با دیدن جزوهای که روش با قهوه کثیف بود گفتم
_حالا باورت شد که چقدر پستِ؟...
پسرِ گفت
_حدودا نیم ساعت پیش دیدم که اینکارو کردن
حقیقتش تعجب نکردم
آخه پسرا بعد از امتحان برای خلاص شدن از شرّ درس اینکارارو میکنن...
کژال خندید و گفت
_پس اساساً جنسشون خرابه و روانین...
با خجالت سرفهای کردم و گفتم
_البته منظورش بعضیاتونِ...
جوابی نداد که از سکوتش استفاده کردم و ماتِ چهرش شدم
چشمهای مشکی و ابروهای کشیده
لبهای بیرنگ و بینی با کمی انحراف
موهای خوشحالت و تهریشهای مرتب
چقدر شبیه بود به چهرههای کودکیم
به همون دختری که شنوای رازهام بود
همون پسری که مراقب تمام احساسات کودکانم بود و برادرانه حمایتم میکرد
زیبا که نه اما یادآورِ دردهای گذشته پناه بود...
توی همین افکار بودم که کژال با خجالت گفت
_پناه جان،بریم دیگه...
انگار با حرفش به زمان حال برگشتم و در سکوت راه افتادم و کژال با دور شدن از اون پسر گفت
_زمونه عوض شده به قرآن
پسره داشت میمرد از خجالت
_خب بابا
تو چه میدونی به چی فکر میکردم
_به هرچی عزیزم
اینهمه میگن خواهرم حجابت برادرم نگاهت
برعکس شده بخدا
اوف بمیرم که چه مظلوم نگات میکرد...
امتحاناتم تموم شد و با یک فاصلهی یک هفتهای ترم جدید شروع شد
من واحد آزمایشگاهم رو با نمره ۱۲ پاس کردم که باعث شد چند نمره از معدلم پایین بیاد
از اون اتفاق به بعد دیگه به هیچ عنوان با آروند حرف نمیزدم
گاهی که دوباره تصمیم میگرفت مثل گذشته لجبازیهای عجیبش رو تکرار کنه با بیاعتنایی من روبرو میشد و با بالا رفتن ترمهامون اون هم دیگه حوصلهای برای ادامه حرکتهای بچگانه نداشت
اون پسر تنها دلیل گذروندن تایمهای خالیم مقابل بوفه بود
کژال از تمام نگاههام متوجه تغییرات جدیدی میشد
بیشتر اوقات همدیگرو میدیدم اما بدون هیچ نگاه واضح یا حرفی از کنار هم میگذشتیم و من بیشتر از قبل کنجکاو میشدم تا اسمش رو بدونم
اوایل شروع ترم چهارم بودیم که بوفه دخترها به علت نظافت و شروع دوباره غذای گرم نداشت
مقابل درب روی چمن نشسته بودیم و تنقلات میخوردیم که همون پسر با دیدنمون اومد سمتمون و گفت...
۱.۱k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.