پارتدوازدهم

#پارت_دوازدهم
از اونروز به بعد بیشتر از قبل سعی میکردم توی دید باشم
جایی رو برای استراحت انتخاب میکردم که آرین رو ببینم و با دیدنش شیطنت‌های دوستانم رو فراموش میکردم
دوست داشتم ساعت‌ها پای حرف‌های آرین بنشینم
دیدنش نه برای بدست اوردنش بود نه صاحبِ احساسش شدن،من فقط میخواستم شریک لحظه‌هایی باشم که با حرف‌های عمیقش به آرامشی ناب برسم
انگار گذشته و همه اتفاقاتش باعث شده بود که من از بهترین همبازی‌هام فاصله بگیرم
دوستانی که شباهت زیادی به آرین داشتن و حالا من با خیره شدن به تاریک‌ترین نقطه‌ی چشم‌هاش میتونستم همه‌ی نداشته‌هام رو پیدا کنم
حس میکردم نبودِ بابا توی بهترین روزهای کودکیم،دردهای ساکتِ مامان برای انتقال ندادن واقعیت‌های زندگی به من و در آخر تصمیم به جدایی از رُهام و رها باعث شد زودتر از چیزی که قرار بود،بزرگ بشم
و حالا همه‌ی خلأها و گوشه‌گیری‌های کودکیم رو با شیطنت‌های مختلف توی دانشگاه پر میکردم
آرین شخصیت پیچیده‌ای داشت
با هربار دیدار بیشتر از قبل از احساسات و تجربیات مختلفش میگفت
اما همیشه سعی میکرد با احتیاط رفتار کنه و مسائلی ک باعث میشد از گذشتش بفهمم رو پنهان میکرد
و با هر ملاحظش من کنجکاوتر از قبل به روزهایی امید داشتم که بتونم همه چیز رو در مورد اون آدم بفهمم
لحظه‌ها میگذشت و یک روز وقتی عمیقاً به خودم و احساسم توجه کردم متوجه شدم دارم میبازم
پناه باز هم داشت وابسته میشد و زنجیرِ اسارت رو لحظه‌به‌لحظه محکم‌تر از قبل دورِ خودش حصار میکرد
وابستگی به آدمی جدید و متفاوت اما شخصیتی یکسان با همه‌ی ملاک‌های ذهنی و گذشتش
وقتی حس میکردم بی هیچ شناختی دارم دلباخته‌ی یک آدمِ محتاط میشم با مشورت با کژال تصمیم به عقب‌نشینی گرفتم
آرین از با من بودن آروم میشد اما قرار نبود آرامشِ تازه بدست اومده‌ی من رو خراب کنه
پناه باید به منافع خودش فکر میکرد و بلاخره با همه‌ی این فکرها به روش‌های مختلف ازش فاصله گرفت
یکبار به بهانه‌ی غیبت،یکبار سنگینی حجم درس‌ها و یکبار تفریح با دوستان در تایم‌های بین کلاس‌ها...
من مطمئن بودم آرین شخصیت فهمیده‌ای داره و کاملا درکم میکنه
و میفهمیدم که چقدر سعی داره توی احساساتم دخالت نکنه
دو ماه به همین منوال گذشت و من امید داشتم با شروع امتحانات حضورش کمرنگ‌تر از قبل شه و بعد تمام...
اما بعد از دومین امتحانم با کژال در حال برگشت به خونه بودیم که آرین رو مقابل دانشکدم دیدم
اون آروم‌تر از قبل با چهره‌ای درهم
به محض دیدنم اومد مقابلم و بی مقدمه گفت...
دیدگاه ها (۱۱)

#پارت_سیزدهم_پناه اتفاقی افتاده؟_سلام_سلام دخترِ خوب...کژال ...

#پارت_چهاردهمآروم شدممن بعد از پیشنهاد آرین از اون پناه لجبا...

#پارت_یازدهم_غذای گرم ندارید که این حجم از کالری‌های بی‌ارزش...

#پارت_دهمبعد از چند دقیقه گشتن چندتا برگه‌ی خیس اورد سمتم و ...

~حقیقت پنهان~

پارت24

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط