رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:14
*ویو جنا*
واقعا خیلی مهربونه قشنگ مثل فرشته ها میمونه بهش گفتم خوش شانسم که تو زندگیمه
جیمین:منم خوش شانسم که با دختری مهربون و خوب مثل تو آشنا شدم
جنا:ممنون
بعد چند مین به خونم رسیدیم پیاده شدم خواستم برم که صدام کرد
جیمین:جنا
جنا:بله رئیس
جیمین:میتونم شمارتو داشته باشم
متعجب نگاش میکردم
جیمین:خب واسه اینکه اگه کاری درباره شرکت خواستم بتونم بهت بگم
جنا:اوممممم. باشه مشکلی نیست
شمارمو بهش دادم و خداحافظی کردم و رفتم داخل خونه
خیلی خسته بودم استرس زیادی هم بهم وارد شده پس مستقیم رفتم اتاقم
ساعت ۹ بود لباسام رو عوض کردم ولی خوابم نمیومد
با گوشی ور میرفتم که یکی بهم پیام داد
ناشناس:سلام،منم جیمین
جنا:سلام رئیس
جیمین:خوبی؟دیگ نترسیدی که؟
جنا:بله خوبم ممنون به لطف شما،شما که چیزیتون نشده؟
جیمین:نه منم خوبم،اوکی خواستم حالتو بدونم فعلا خدافظ
جنا:خداروشکر خدافظ
خب حالا من چی سیوش کنم؟ وای خدا دوست ندارم رئیس سیوش کنم پس چی بنویسم ،،جیمین هم زشته نمیشه جیمین سیو کنم
داشتم همینطور فکر میکردم که مامانم صدام کرد
مامان:دخترمممم بیا باهم فیلم نگاه کنیم
جنا:اومدم مامان
گوشی رو انداختم و رفتم پیش مامانم فیلم نگاه کنم باهم نشستیم ۳ ساعت فیلم نگاه کردیم
ی نگاه به ساعت کردم دیدم ۱۱ شده رفتم خوابیدم
(صبح ساعت ۷)
بیدار شدم لباس پوشیدم رفتم شرکت بعد ۲۰ مین رسیدم
کولمو گذاشتم اتاقم بعدش رفتم پیش یونا
یونا:خوبه که اومدی جنا باهات کار دارم
جنا:یونا تو کی باهام کار نداشتی؟(خنده)
هردومون خندیدیم
یونا:یاااااااا جنا اذیت نکن برو دوتا قهوه بیار و نوشیدنی مورد علاقت هم همینطور و برو اتاق جیمین باهاتون کار دارم
جنا:ی وقتایی فکر میکنم تو رئیسی نه آقای پارک
یونا:دختر برو دیگههههههههه
جنا:باشه(ی چشمک و خنده)
رفتم کافه شرکت دوتا قهوه اوردم و ی موکای سرد شیرین
بعد رفتم اتاق رئس در زدم و رفتم داخل دیدم یونا هم اونجا نشسته
یونا:نظرت چیه یکم بیشتر میموندی چرا زود اومدی؟(حالت مسخره)
جنا:یااااااا یونا اذیتم نکن تا آماده شدن طول کشید خو درست کردن موکا طول میکشه
یونا:مادمازل هم غیر از موکا چیزی نمیخوره
جنا:یونا من عاشق موکام خیلی دوسش دارم مگه خودت نگفتی نوشیدنی مورد علاقم اوف عجب
یونا:بیا خودتو لوس نکن بیا بشین دیگه(خنده)
من و یونا به رئیس توجه نکرده بودیم تا دیدیمش داشت از خنده میترکید
جنا و جیمین باهم:خب یونا میخواستی چی بگی؟
یونا:چه هماهنگ افرین، خب بریم سراغ اصل مطلب راستش من نمیخوام دیگ اینجا کار کنم یعنی میخوام برم
جنا و جیمین:چیییییییی؟چراااااااا؟
یونا:چون...
#عشق_مهربون_من
#part:14
*ویو جنا*
واقعا خیلی مهربونه قشنگ مثل فرشته ها میمونه بهش گفتم خوش شانسم که تو زندگیمه
جیمین:منم خوش شانسم که با دختری مهربون و خوب مثل تو آشنا شدم
جنا:ممنون
بعد چند مین به خونم رسیدیم پیاده شدم خواستم برم که صدام کرد
جیمین:جنا
جنا:بله رئیس
جیمین:میتونم شمارتو داشته باشم
متعجب نگاش میکردم
جیمین:خب واسه اینکه اگه کاری درباره شرکت خواستم بتونم بهت بگم
جنا:اوممممم. باشه مشکلی نیست
شمارمو بهش دادم و خداحافظی کردم و رفتم داخل خونه
خیلی خسته بودم استرس زیادی هم بهم وارد شده پس مستقیم رفتم اتاقم
ساعت ۹ بود لباسام رو عوض کردم ولی خوابم نمیومد
با گوشی ور میرفتم که یکی بهم پیام داد
ناشناس:سلام،منم جیمین
جنا:سلام رئیس
جیمین:خوبی؟دیگ نترسیدی که؟
جنا:بله خوبم ممنون به لطف شما،شما که چیزیتون نشده؟
جیمین:نه منم خوبم،اوکی خواستم حالتو بدونم فعلا خدافظ
جنا:خداروشکر خدافظ
خب حالا من چی سیوش کنم؟ وای خدا دوست ندارم رئیس سیوش کنم پس چی بنویسم ،،جیمین هم زشته نمیشه جیمین سیو کنم
داشتم همینطور فکر میکردم که مامانم صدام کرد
مامان:دخترمممم بیا باهم فیلم نگاه کنیم
جنا:اومدم مامان
گوشی رو انداختم و رفتم پیش مامانم فیلم نگاه کنم باهم نشستیم ۳ ساعت فیلم نگاه کردیم
ی نگاه به ساعت کردم دیدم ۱۱ شده رفتم خوابیدم
(صبح ساعت ۷)
بیدار شدم لباس پوشیدم رفتم شرکت بعد ۲۰ مین رسیدم
کولمو گذاشتم اتاقم بعدش رفتم پیش یونا
یونا:خوبه که اومدی جنا باهات کار دارم
جنا:یونا تو کی باهام کار نداشتی؟(خنده)
هردومون خندیدیم
یونا:یاااااااا جنا اذیت نکن برو دوتا قهوه بیار و نوشیدنی مورد علاقت هم همینطور و برو اتاق جیمین باهاتون کار دارم
جنا:ی وقتایی فکر میکنم تو رئیسی نه آقای پارک
یونا:دختر برو دیگههههههههه
جنا:باشه(ی چشمک و خنده)
رفتم کافه شرکت دوتا قهوه اوردم و ی موکای سرد شیرین
بعد رفتم اتاق رئس در زدم و رفتم داخل دیدم یونا هم اونجا نشسته
یونا:نظرت چیه یکم بیشتر میموندی چرا زود اومدی؟(حالت مسخره)
جنا:یااااااا یونا اذیتم نکن تا آماده شدن طول کشید خو درست کردن موکا طول میکشه
یونا:مادمازل هم غیر از موکا چیزی نمیخوره
جنا:یونا من عاشق موکام خیلی دوسش دارم مگه خودت نگفتی نوشیدنی مورد علاقم اوف عجب
یونا:بیا خودتو لوس نکن بیا بشین دیگه(خنده)
من و یونا به رئیس توجه نکرده بودیم تا دیدیمش داشت از خنده میترکید
جنا و جیمین باهم:خب یونا میخواستی چی بگی؟
یونا:چه هماهنگ افرین، خب بریم سراغ اصل مطلب راستش من نمیخوام دیگ اینجا کار کنم یعنی میخوام برم
جنا و جیمین:چیییییییی؟چراااااااا؟
یونا:چون...
۳.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.