پارت چهارم چند پارتی (متاسفم)👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پارت چهارم چند پارتی (متاسفم)👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
معلومه اینجا چیکار میکنم اینجا عمارت
پسر عمومه ومنم کلا اینجا کار میکردم و می کنم
ات: اهان منم اومدم جیمین و ببینم میدونی، فک نمیکردم با ی تیر به این روز بیوفته قبلا هم اینجوری تیر خورده بود ولی اینجوری رنگ صورتش تیره نشده بود، لبای صورتیش کبود نشده بود با اون وعضش کمتر از 48 ساعت بیهوش بود ولی الان......
کوکی: اون ضعیف شده ات
بعد از اینکه ولش کردی دیگه اون جیمینی که بود نشد
ات: من ترکش کردم چون
کوکی: بیخیال
همون روز وقتی تو چشاش نگاه کردی بهش گفتی من با قاتل پدر و مادرم کاری ندارم باید منطقی تر فکر میکردی
ات : توام اگه جای من بودی همون فکرو میکردی
کوکی: حالا که نبودم
ات: 😔😔
کوکی: حالا تو این7سال کجا بودی
ات: من تو این7سال پیش ی خوانواده زندگی میکردم و هنوزم میکنم من دختر اونا رو نجات دادم(حالا یطوری نجاتش داده دیگه بیخیال) و اونا هم من رو تو خونشون نگه داشتن چون جایی نداشتم که برم
کوکی: چرا نرفتی پیش داداشت اون که با جیمین یجا زندگی نمیکنه
ات: نمیتونستم
کوکی: باشه نمیخواد دلیل بگی
ات: من واقعا عاشق جیمین بودم
خودمم نمیدونم چطوری انقدر ازش متنفر شدم
کوکی: تو اون موقع عشق یادت نبود عشقت به جیمین و فراموش کرده بودی و فقط از جیمین ی قاتل تو ذهنت ساختی تو بد موقعی بیدار شدی ای کاش زودتر بیدار میشدی ولش کن خلاصه ماهرچی گشتیم پیدات نکردیم و تنها بهونه ای که برای جیمین میووردیم این بود که وضعیت روحی خوبی نداری و اونو به چشم قاتل میبینی و فعلا بزاره ی مدت تنها باشی درواقع همینم بود و تو اونو قاتل پدر و مادرت میدونستی خلاصه بعد به دروغ گفتیم که برای بهتر شدن روحیت رفتی خارج خونه داییت ولی بعد از اون دروغ جیمین نابود شداون حتی برای خواب هم قرص میخورد که راحت بخوابه چون همیشه تو خواب کابوس میدید
ات: متاسفم( با گریه)
کوکی: اون تازه حال روحیش خوب شده اگه میخوای دوباره ولش کنی قبل اینکه بهوش بیاد برو
ات: ......
کوکی:فک کردی چرا تونستی اولین کسی باشی
که روی سر پارک جیمین بعد از مافیا شدنش اصلحه میزاره چون جیمین عاشقت بود و هست و به خاطر همین خودش اجازه داد به این روز بندازیش وگرنه کسی بودی که تا الان مرده بود
جیمین:ک ک کوک
کوکی:هیونگ(با تعجب زیاد)
کوکی:تهیونگگگگگ
تهیونگ:چته چرادادمیزنی
کوکی:جیمین هیونگ بهوش اومد
تهیونگ: باشه، چ چییی؟
نویسنده :و تهیونگ سریع دوید و رف پیش جیمین و در حالی که باور نمیکرد جیمین بهوش اومده با استرس گفت
تهیونگ: هیونگ
چشماتو باز کن
هیونگگگگ( با داد و گریه)
نویسنده دوباره مزاحم میشود
اهم اهم
جیمین چشماشو باز کرد و تا میخواست حرف بزنه تهیونگ پرید بغلش
معلومه اینجا چیکار میکنم اینجا عمارت
پسر عمومه ومنم کلا اینجا کار میکردم و می کنم
ات: اهان منم اومدم جیمین و ببینم میدونی، فک نمیکردم با ی تیر به این روز بیوفته قبلا هم اینجوری تیر خورده بود ولی اینجوری رنگ صورتش تیره نشده بود، لبای صورتیش کبود نشده بود با اون وعضش کمتر از 48 ساعت بیهوش بود ولی الان......
کوکی: اون ضعیف شده ات
بعد از اینکه ولش کردی دیگه اون جیمینی که بود نشد
ات: من ترکش کردم چون
کوکی: بیخیال
همون روز وقتی تو چشاش نگاه کردی بهش گفتی من با قاتل پدر و مادرم کاری ندارم باید منطقی تر فکر میکردی
ات : توام اگه جای من بودی همون فکرو میکردی
کوکی: حالا که نبودم
ات: 😔😔
کوکی: حالا تو این7سال کجا بودی
ات: من تو این7سال پیش ی خوانواده زندگی میکردم و هنوزم میکنم من دختر اونا رو نجات دادم(حالا یطوری نجاتش داده دیگه بیخیال) و اونا هم من رو تو خونشون نگه داشتن چون جایی نداشتم که برم
کوکی: چرا نرفتی پیش داداشت اون که با جیمین یجا زندگی نمیکنه
ات: نمیتونستم
کوکی: باشه نمیخواد دلیل بگی
ات: من واقعا عاشق جیمین بودم
خودمم نمیدونم چطوری انقدر ازش متنفر شدم
کوکی: تو اون موقع عشق یادت نبود عشقت به جیمین و فراموش کرده بودی و فقط از جیمین ی قاتل تو ذهنت ساختی تو بد موقعی بیدار شدی ای کاش زودتر بیدار میشدی ولش کن خلاصه ماهرچی گشتیم پیدات نکردیم و تنها بهونه ای که برای جیمین میووردیم این بود که وضعیت روحی خوبی نداری و اونو به چشم قاتل میبینی و فعلا بزاره ی مدت تنها باشی درواقع همینم بود و تو اونو قاتل پدر و مادرت میدونستی خلاصه بعد به دروغ گفتیم که برای بهتر شدن روحیت رفتی خارج خونه داییت ولی بعد از اون دروغ جیمین نابود شداون حتی برای خواب هم قرص میخورد که راحت بخوابه چون همیشه تو خواب کابوس میدید
ات: متاسفم( با گریه)
کوکی: اون تازه حال روحیش خوب شده اگه میخوای دوباره ولش کنی قبل اینکه بهوش بیاد برو
ات: ......
کوکی:فک کردی چرا تونستی اولین کسی باشی
که روی سر پارک جیمین بعد از مافیا شدنش اصلحه میزاره چون جیمین عاشقت بود و هست و به خاطر همین خودش اجازه داد به این روز بندازیش وگرنه کسی بودی که تا الان مرده بود
جیمین:ک ک کوک
کوکی:هیونگ(با تعجب زیاد)
کوکی:تهیونگگگگگ
تهیونگ:چته چرادادمیزنی
کوکی:جیمین هیونگ بهوش اومد
تهیونگ: باشه، چ چییی؟
نویسنده :و تهیونگ سریع دوید و رف پیش جیمین و در حالی که باور نمیکرد جیمین بهوش اومده با استرس گفت
تهیونگ: هیونگ
چشماتو باز کن
هیونگگگگ( با داد و گریه)
نویسنده دوباره مزاحم میشود
اهم اهم
جیمین چشماشو باز کرد و تا میخواست حرف بزنه تهیونگ پرید بغلش
۵.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.