چشمای قشنگ تو
#part12
چشمای قشنگتو✨
نیکا:متین گازبدهههه
متین:باشه آروم باش
بعد ۲۰دقیقه رسیدیم جلو در بیمارستانی که مهدیس رو آورده بودن
متین:نیکا میخوای برای اینکه راحت باشین من بمونم اینجا تو بری بیای؟
نیکا:باشه ولی تو برو
متین:نه منتظرت میمونم
نیکا:اوک وایییییی متین کمپوت نخریدیم
متین:اینجا مغازه مگه ندره؟
نیکا:آها چرا یادم نبود
متین:پس بریم بخریم
نیکا:رسیدم دم در مغازه ی کوچیک بیمارستان
متین:خسته نباشید ۶تاکمپود و۳ تا آبمیوه لطف کنید
آقای فروشنده:چشم حتما........بفرمایید
نیکا:رفتم جلو که حساب کنم
متین:حساب کردم
نیکا:عههه براچی حساب کردییی؟
متین:بدو برو پیش دوستت
نیکا:باششش
نیکا:خداروشکر آسانسور طبقه همکف بود سری رفتم تو و دکمه دوم رو زدم اتاقارو نگاه کردم و بلاخره اتاق مهدیس رو پیداکردم
یه تقه به در زدم و وارد شدم
نیکا:یا خداااا چه بلایی به سرخودت اوردی
مهدیس:فقد سر و دستم شکسته دیگ
نیکا:کمه؟😐
مهدیس:زیادم نیس🙂
نیکا:چقد تو پرویی دختر
مهدیس:نظر لطفته عشقم
دکتر:سلام خوش اومدین
نیکا:سلام خیلی ممنون
دکتر: مریضتون فردا مرخص میشه
نیکا:خیلی ممنون لطف کردید
دکتر:وظیفس😇
نیکا:مهدیس تا پات بهتر شه بیا بریم چندروز خونه من
مهدیس:مزاحم نمیشم
نیکا:ایش لوس نشو😒😂
مهدیس:بش بش🤣
نیکا:مهدیس من باید برم فردا میام دنبالت
مهدیس:باشه عزیزم برو خدافس
...............................
نیکا:متین تکیه داده بود به ماشین و با انگشتاش ور می رفت
ولی از حق نگذریم خیلی جذاب بودا
متین:تو فکر نیکا بودم احساس میکردم دارم بهش یه حسایی پیدا میکنم تو همین خیال بافیا بودم که نیکا اومد
نیکا:اومدم ببخشید منتظر موندی
متین:نه بابا این چه حرفیه
نیکا:بریم خونه؟
متین:آره آره بیا بشین بریم
چشمای قشنگتو✨
نیکا:متین گازبدهههه
متین:باشه آروم باش
بعد ۲۰دقیقه رسیدیم جلو در بیمارستانی که مهدیس رو آورده بودن
متین:نیکا میخوای برای اینکه راحت باشین من بمونم اینجا تو بری بیای؟
نیکا:باشه ولی تو برو
متین:نه منتظرت میمونم
نیکا:اوک وایییییی متین کمپوت نخریدیم
متین:اینجا مغازه مگه ندره؟
نیکا:آها چرا یادم نبود
متین:پس بریم بخریم
نیکا:رسیدم دم در مغازه ی کوچیک بیمارستان
متین:خسته نباشید ۶تاکمپود و۳ تا آبمیوه لطف کنید
آقای فروشنده:چشم حتما........بفرمایید
نیکا:رفتم جلو که حساب کنم
متین:حساب کردم
نیکا:عههه براچی حساب کردییی؟
متین:بدو برو پیش دوستت
نیکا:باششش
نیکا:خداروشکر آسانسور طبقه همکف بود سری رفتم تو و دکمه دوم رو زدم اتاقارو نگاه کردم و بلاخره اتاق مهدیس رو پیداکردم
یه تقه به در زدم و وارد شدم
نیکا:یا خداااا چه بلایی به سرخودت اوردی
مهدیس:فقد سر و دستم شکسته دیگ
نیکا:کمه؟😐
مهدیس:زیادم نیس🙂
نیکا:چقد تو پرویی دختر
مهدیس:نظر لطفته عشقم
دکتر:سلام خوش اومدین
نیکا:سلام خیلی ممنون
دکتر: مریضتون فردا مرخص میشه
نیکا:خیلی ممنون لطف کردید
دکتر:وظیفس😇
نیکا:مهدیس تا پات بهتر شه بیا بریم چندروز خونه من
مهدیس:مزاحم نمیشم
نیکا:ایش لوس نشو😒😂
مهدیس:بش بش🤣
نیکا:مهدیس من باید برم فردا میام دنبالت
مهدیس:باشه عزیزم برو خدافس
...............................
نیکا:متین تکیه داده بود به ماشین و با انگشتاش ور می رفت
ولی از حق نگذریم خیلی جذاب بودا
متین:تو فکر نیکا بودم احساس میکردم دارم بهش یه حسایی پیدا میکنم تو همین خیال بافیا بودم که نیکا اومد
نیکا:اومدم ببخشید منتظر موندی
متین:نه بابا این چه حرفیه
نیکا:بریم خونه؟
متین:آره آره بیا بشین بریم
۱.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.