چشمای قشنگ‌تو

#part14
چشمای قشنگ تو✨

صدای زنگ در اومد
نیکا:خداروشکر اومد داشتم از گشنگی میمردما
رفتم پایین سفارشم رو گرفتم و اومدم بالا و نشستم همشو خوردم
آخيش چقد گشنم بود
............
مهناز:دخترا قصد اومدن ندارید شام یخ کرد
مهشاد:چشم زن عمو الان میایم
دیانا:پاشو بریم شام بخوریم بعد میایم به تعریفمون ادامه میدیم
مهشاد:امم حالا بیا ی حدسی بزنیم
دیانا:چه حدسی
مهشاد:اینکه غذا چیه 😂
دیانا:ب نظر من ماکارانیه
مهشاد:به نظر من که قرمه سبزیه
دیانا:پاشو بریم ببینیم
یسسسس دیدی قرمه سبزی
دیانا:باشه بابا پرفسور😂
مهشاد:حالا چه ربطی داشت🤣
زن عمو:بیاین بخورین کم بحث کنینن
دیانا:چشم
مهشاد رفت پیش محراب نشست و تنها صندلی خالی صندلی بغل دستی ارسلان بود وای نه باز باید پیشش بشینم
ارسلان:حداقل این دفعه غذا به اندازه کافی بخور که شب نیفتی به جون قابلمه
دیانا:ههههه
ارسلان:هویج
محراب:چقد حرف می‌زنید غذاتونو بخورین دیگ
دیانا:باشه باووووو
دیگ واقعا این دفعه قشنگ خوردم تا سیر بشم
بعد تموم شدن شام و تشکر کردن رفتیم کمک مامان تا میزو جمع کنیم
و بعد با مهشاد رفتیم اتاق
مهشاد:دیانا😂
دیانا:هومممم
مهشاد:بیا بریم پسرارو صدا کنیم یه بازی کنیم😂😂
دیانا:چه بازییی
مهشاد:بالش بازی
دیانا:موافقمممم😂
دیانا:پسرا پسرااااا
متین:چت شد😂
دیانا:بیاین تو اتاق
خدارو شکر ارسلان هم موافقت کرد و اومد
مهشاد:خب خب قراره یه بازی کنیم
ارسلان:چه بازی مگ بچه ایم😑
دیانا: هیچ کس حق مخالفت نداره
محراب:حالا چه بازی
مهشاد:بالش بازی😍😂
دیدگاه ها (۰)

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ‌تو

زندگی با خنده (شهر بازی)جین باهام اومد که کادو رو از پشتم در...

پارت ۳۰ فیک دور اما آشنا

من و ملاقات با BTSpart «۹»من : نه پس دوستتون ندارم که پیشتون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط