چشم های قشنگ تو
#part11
چشم های قشنگ تو✨
دیانا:وایییییی اینجا دیگ کجاستتتت
نیکا:شهربازی دیگه😐
محراب با چند تا بیلیط آومد سمتمون
محراب:بیلیط سقوط آزاد گرفتم بیاین بریم
مهشاد:م...ن نمی.. ام
از قیافه ی مهشاد میشد فهمید که خیلی میترسه البته من بیشتر از اون میترسیدم فوبیای ارتفاع داشتم
ولی به روی خودم نیاوردم
نیکا خیلی ریلکس بود کنار متین نشست مهشاد حالش خوب نبود اومدم بگم بیا پیش من که محراب گفت
محراب:مهشاد بیا اینجا
وای دوباره منو ارسلان افتادیم کنار هم ارسلانم نمیترسید وقتی نشستم روی صندلی استرس گرفتم صندلیها بالا میرفتن آنقدر رفت بالا که آدم ها شدن اندازه مورچه از ترس میلرزیدم ارسلان متوجه شد آروم دستمو گرفت دستاش!
یه گرمای خاصی داشت کل وجودمو گرما گرفت نمیتونستم پسش بزنم که یهو سقوط کردیم اما ترسی نداشت وقتی پیاده شدیم مهشاد حال تهوع شدیدی گرفت بود
دیانا:مهشاد حالت خوبه؟؟
مهشاد:نه
ارسلان:مهشاد میخوای بریم خونه؟
مهشاد:آره
محراب:من میبرمش
ارسلان:باشه داداش دست دردنکنه
رفتیم کافه
حرف زدیم تا بیشتر باهم آشنا شیم
نیکا:وایییییی مهدیس تصادف کرده
دیانا:چیییی
نیکا:من باید برم آقا متین میشه منو ببرید بیمارستان؟
متین:آره حتما
یه قهوه خوردیمو با ارسلان برگشتیم خونه
چشم های قشنگ تو✨
دیانا:وایییییی اینجا دیگ کجاستتتت
نیکا:شهربازی دیگه😐
محراب با چند تا بیلیط آومد سمتمون
محراب:بیلیط سقوط آزاد گرفتم بیاین بریم
مهشاد:م...ن نمی.. ام
از قیافه ی مهشاد میشد فهمید که خیلی میترسه البته من بیشتر از اون میترسیدم فوبیای ارتفاع داشتم
ولی به روی خودم نیاوردم
نیکا خیلی ریلکس بود کنار متین نشست مهشاد حالش خوب نبود اومدم بگم بیا پیش من که محراب گفت
محراب:مهشاد بیا اینجا
وای دوباره منو ارسلان افتادیم کنار هم ارسلانم نمیترسید وقتی نشستم روی صندلی استرس گرفتم صندلیها بالا میرفتن آنقدر رفت بالا که آدم ها شدن اندازه مورچه از ترس میلرزیدم ارسلان متوجه شد آروم دستمو گرفت دستاش!
یه گرمای خاصی داشت کل وجودمو گرما گرفت نمیتونستم پسش بزنم که یهو سقوط کردیم اما ترسی نداشت وقتی پیاده شدیم مهشاد حال تهوع شدیدی گرفت بود
دیانا:مهشاد حالت خوبه؟؟
مهشاد:نه
ارسلان:مهشاد میخوای بریم خونه؟
مهشاد:آره
محراب:من میبرمش
ارسلان:باشه داداش دست دردنکنه
رفتیم کافه
حرف زدیم تا بیشتر باهم آشنا شیم
نیکا:وایییییی مهدیس تصادف کرده
دیانا:چیییی
نیکا:من باید برم آقا متین میشه منو ببرید بیمارستان؟
متین:آره حتما
یه قهوه خوردیمو با ارسلان برگشتیم خونه
۲.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.