בلتنگے یعنے ـ؋ـاصلـہ اے کـہ با هیچ بهانـہ اے پر نمے شوـב
בلتنگے یعنے ـ؋ـاصلـہ اے کـہ با هیچ بهانـہ اے پر نمے شوـב !😔💔
پارت ۲✨:
رویا ریحانه رو با حوله تو بغلش اورد بیرون موهاشو با کلاهش خشک کرد.رویا:«عافیت باشه،خوش گذشت؟»حنانه:«هوم،ولی بابا حوصله نداشت»علی اومد از حموم بیرون حوله شو پوشیده بود./-نه کی گفته بابا حوصله نداشت،حتما خسته س بره بخوابه سرحال میشه باهات بازی میکنه برو تو اتاق بیام لباساتو بپوشونم./رویا همین که خواست بره یه نگاه کوچیکی به علی کرد و رفت تو اتاق.علی اوف کشید و رفت.داشت قدم زنان تو اداره با مهران مدیری(شهرام نصرتی)یکی از بزرگای اداره.علی:«بخدا نمیدونم چیکار کنم آقای نصرتی،گفتش درست نیست ولی زندگیم نیست و نابود شده»شهرام:«من،به عنوان بزرگ شرکت میتونم بهت بگم از دخانیات و سیگارو نمیدونم اینجور چیزا کاری بر نمیاد،تو بچه داری زن داری جوونی اینجور چیزا برای تو و خانواده ت خوب نیست»-به خدا دست خودم نیست آقای نصرتی/-چرا دست خودته،فقط باید خودتو کنترل کنی که دیگه دست بهش نزنی،اینجوری هم به زندگی زن و بچه ت آسیب نمیزنی،هم به خودت،من دیگه باید برم،سلام برسون/رفت.علی همونجوری یه چند دقیقه تو فکر موند.علی اومد تو خونه رویا با عجله و پریشون اومد:«علی!علی ریحانه تب کرده هر چیم میپرسم هیچی نمیگه»علی:«یعنی چی»دوید رفت ببینه چی شده.رویا هم باهاش.
پارت ۳ جذابه🙂🤝💔
پارت ۲✨:
رویا ریحانه رو با حوله تو بغلش اورد بیرون موهاشو با کلاهش خشک کرد.رویا:«عافیت باشه،خوش گذشت؟»حنانه:«هوم،ولی بابا حوصله نداشت»علی اومد از حموم بیرون حوله شو پوشیده بود./-نه کی گفته بابا حوصله نداشت،حتما خسته س بره بخوابه سرحال میشه باهات بازی میکنه برو تو اتاق بیام لباساتو بپوشونم./رویا همین که خواست بره یه نگاه کوچیکی به علی کرد و رفت تو اتاق.علی اوف کشید و رفت.داشت قدم زنان تو اداره با مهران مدیری(شهرام نصرتی)یکی از بزرگای اداره.علی:«بخدا نمیدونم چیکار کنم آقای نصرتی،گفتش درست نیست ولی زندگیم نیست و نابود شده»شهرام:«من،به عنوان بزرگ شرکت میتونم بهت بگم از دخانیات و سیگارو نمیدونم اینجور چیزا کاری بر نمیاد،تو بچه داری زن داری جوونی اینجور چیزا برای تو و خانواده ت خوب نیست»-به خدا دست خودم نیست آقای نصرتی/-چرا دست خودته،فقط باید خودتو کنترل کنی که دیگه دست بهش نزنی،اینجوری هم به زندگی زن و بچه ت آسیب نمیزنی،هم به خودت،من دیگه باید برم،سلام برسون/رفت.علی همونجوری یه چند دقیقه تو فکر موند.علی اومد تو خونه رویا با عجله و پریشون اومد:«علی!علی ریحانه تب کرده هر چیم میپرسم هیچی نمیگه»علی:«یعنی چی»دوید رفت ببینه چی شده.رویا هم باهاش.
پارت ۳ جذابه🙂🤝💔
۳.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.