پارت ۱۰۶

ات دستی توی موهاش کشید و خیلی راحت گفت:
– «بیخیالش بشید… بذارید فکر کنه برده. آخرش زهرمو می‌ریزم.»

جونگ‌کوک نگاه کوتاهی بهش انداخت، گوشه‌ی لبش کمی بالا رفت:
– «اوکی.»

هنوز حرفش تموم نشده بود که گوشی ات زنگ خورد. نگاهی به صفحه کرد، صدای مردی از اون‌طرف خط اومد، هیجان‌زده و نفس‌نفس‌زنان:
– «رئیس… پیدا شد. قاتل پیدا شد.»

چشم‌های ات یک لحظه برق زد. صندلی رو عقب زد و سریع بلند شد:
– «پیدا شده…»

جونگ‌کوک با یه پوزخند آروم سرشو کج کرد:
– «واقعاً؟»

ات بدون لحظه‌ای مکث جواب داد:
– «آره.» و بی‌هیچ حرف اضافه‌ای به سمت در رفت.

جونگ‌کوک قبل از اینکه دنبالش بره، رو به تهیونگ و جونگ‌سو گفت:
– «شما دوتا مستقیم برید خونتون. تا وقتی خودم نگفتم، سمت خونه‌ی ما نیاین.»

تهیونگ کوتاه جواب داد:
– «باشه.»

جونگ‌سو هم سری تکون داد:
– «اوکی.»

هر دو سریع وسایلشونو جمع کردن و رفتن. جونگ‌کوک نفس کوتاهی کشید و پشت سر ات راه افتاد. وقتی اطلاعات کامل‌تر شد و فهمیدن قاتل پدر و مادر ات کسی نیست جز همون عمویی که سال‌ها ات زیر سایه‌ش بزرگ شده بود، هر دو لحظه‌ای مات موندن.

جونگ‌کوک باورش نمی‌شد، با ناباوری زیر لب گفت:
– «نه… امکان نداره… اون؟!»

اما ات هیچ نگفت. نه اخم، نه فریاد، نه حتی یه کلمه. فقط سکوت. قدم‌هاشو محکم‌تر برداشت و مستقیم رفت سمت آسانسور.

جونگ‌کوک نگاه کوتاهی به پشتش انداخت، بعد دندوناشو روی هم فشار داد و پشت سر ات وارد شد…
دیدگاه ها (۲)

پارت ۱۰۷

ادامه ۱۰۷

پارت ۱۰۵

پارت ۱۰۴

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط