پارت ۱۰۷

توی آسانسور هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. فقط صدای تیک‌تاک عقربه‌ها و حرکت نرم کابین بود. هر دو با نگاه‌هایی خالی، غرق فکر خودشون بودن. وقتی در باز شد، ات بدون مکث رفت سمت ماشین. سوار شد، دستاشو روی داشبورد گذاشت و بی‌حرف به شیشه خیره موند. جونگ‌کوک هم پشت فرمون نشست، موتور رو روشن کرد و با سرعتی حساب‌شده راه افتاد.

مسیر تا خونه ساکت بود. فقط صدای جاده و نفس‌های سنگین ات. وقتی رسیدن، ات حتی صبر نکرد. همون‌جا توی ماشین کفش‌هاشو درآورد، پابرهنه پیاده شد و با قدم‌های سریع به سمت در خونه رفت.

جونگ‌کوک یه لحظه مکث کرد. به کفش‌های رهاشده‌ی ات نگاه انداخت، پوزخند آرومی زد، خم شد و اونا رو برداشت. بعد ماشین رو پارک کرد و پشت سر ات وارد خونه شد.

ات مستقیم رفت سمت اتاق. صدای کشیده شدن زیپ لباسش و بعد صدای آب که شیر دستشویی رو باز کرده بود، شنیده می‌شد. وقتی برگشت، لباس راحتی تنش بود، صورتش بدون آرایش، ساده و خسته.

الان دیگه ساعت هشت شب بود. جونگ‌کوک روی مبل لم داده بود، یه دست زیر سرش و تلویزیون جلوی چشمش روشن. ولی معلوم بود بیشتر از اینکه حواسش به فیلم باشه، ذهنش جای دیگه‌س.

ات بی‌حرف رفت سمت آشپزخونه. شروع کرد به تمیز کردن؛ صدای ظرف‌ها، صدای دستمالی که روی کابینت کشیده می‌شد. همون‌طور که مشغول بود، زیر لب آهنگی زمزمه کرد. صدای سرد اما عمیقش فضا رو پر کرد، یه جوری که حتی تلویزیون هم دیگه به چشم نمیومد.

جونگ‌کوک سرشو کمی چرخوند، صدای تلویزیون رو کم کرد، بعد خاموشش کرد. دلش نمی‌خواست حتی یه لحظه از اون زمزمه‌ی کوتاه رو از دست بده. تکیه داد، به ات خیره شد.

وقتی آهنگ تموم شد، ات دست از کار کشید. یه لحظه مکث کرد، انگار چیزی توی شکمش پیچید. اخم‌های نازکش جمع شد. دستشو گذاشت روی شکمش، نفس عمیقی کشید و بی‌صدا رفت نشست کنار جونگ‌کوک.

جونگ‌کوک بدون اینکه نگاهشو از صفحه‌ی خاموش تلویزیون برداره، خیلی آرام پرسید:
– «دوباره همون درد؟»

ات همون‌طور سرد و بی‌حالت جواب داد:
– «آره… ولی مهم نیست.»
دیدگاه ها (۰)

ادامه ۱۰۷

پارت ۱۰۸

پارت ۱۰۶

پارت ۱۰۵

دوست پسر دمدمی مزاج

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط