ات هنوز تو فکر خواب بود که صدای ویس کوک رو شنید صداش گرفته ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑

ات هنوز تو فکر خواب بود که صدای ویس کوک رو شنید. صداش گرفته و خسته بود:

کوک:
– «چشاتو ببند… الان میام.»

ات اول فکر کرد شوخیه، ولی چند دقیقه بعد صدای ضربه به در اومد. قلبش ریخت. درو باز کرد… کوک بود.
با همون قد بلند، هودی مشکی و نگاه سنگینش.

بدون اینکه چیزی بگه، وارد شد. ات عقب عقب رفت.
کوک مستقیم سمت تخت رفت، نشست، بعد دستشو دراز کرد سمت ات.

– «بیا.»

ات لرزید. نشست کنارش. کوک بی‌هیچ حرفی سرشو گذاشت روی سینه‌ی ات. ات خشکش زد. صدای نفس‌های سنگین کوک توی گوشش پیچید.

کوک (زمزمه):
– «این صدا… قلبت… خیلی تنده. فقط برای من می‌زنه؟»

ات نفسش گرفت:
– «م… معلومه که برای تو.»

کوک خندید، خنده‌ای کوتاه ولی پر از حرص.
سرشو بیشتر فرو کرد توی بغلش. دستشو انداخت دور کمر ات، فشارش داد.

– «ولم نکن. حتی برای یه ثانیه.»

ات دستشو مردد گذاشت روی موهای کوک. لرزش انگشتاش لو می‌داد که چه‌قدر هیجان‌زده‌ست.

بعد کوک سرشو بلند کرد. نگاهش مستقیم توی چشم‌های ات قفل شد. فاصله‌شون فقط چند سانت بود.
بدون اجازه… لب‌هاشو گذاشت روی لب‌های ات.

یه بوسه‌ی طولانی. نفس‌گیر. جوری که ات حس کرد دیگه نمی‌تونه نفس بکشه.
وقتی جدا شد، نفس داغش روی صورت ات نشست.

کوک:
– «می‌میرم برای این طعم…»

ات خجالت‌زده عقب رفت، ولی کوک دوباره کشیدش جلو.
گوشی ات ویبره خورد، پیام مینا بود… ولی اون لحظه فقط دستای کوک، نفسای کوک، و لبای کوک براش وجود داشت.
دیدگاه ها (۱)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟒ات رو تخت نشسته بود، نفس‌هاش...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟓ات هنوز گیج بود… نفس‌هاش تند...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟏ات خشکش زده بود. نمی‌دونست ب...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط