نامخاندان جئون
نام:خاندان جئون
PART:29
م.ک:راست میگه لازم نیست بخاطر اینا خودتو عصبی کنی
م.ت:باشه آرومم
ا.ت:خب ظرفا تموم شد
م.ک:بریم پیششون
م.ت:بریم
رفتیم رو مبل کنارشون نشستیم
م.ت:آخه این فوتبال چی داره که هی میشینین نگاش میکنین؟
ب.ت:باز شروع شد
ب.ک:خدا رحم کنه
زن عمو میخواست چیزی بگه که در زدن
جونگ کوک:این وقته شب کیه یعنی؟
ب.گ:جونگ کوک برو درو باز کن
ا.ت:نه بابا بزرگ لازم نیست خودم میرم
ب.گ:باشه برو
از رو مبل بلند شدم دیدم عمه اومده
ا.ت:عمه این وقته شب اینجا چیکار میکنی؟
(عمه:ع.ه)
ع.ه:برو کنار
یک تنه بهم زد و رفت داخل
ع.ه:سلام به همه گی
ب.ک:خواهر اینجا چیکار میکنی؟
ب.ت:اونم بدون اینکه بهمون خبر بدی؟
عمه نشست کناره بابا بزرگ
ع.ه:فقط اومدم بگم که بابا بزار یونجی و جونگ کوک باهم ازدواج کنن
همه تعجب کردیم
ع.ه:ا.ت اصلا مناسب جونگ کوک نیست
م.ت:نکنه فکر میکنی یونجی برای جونگ کوک مناسبه(عصبی)
م.ک:اگه بابا هم قبول کنه که یونجی با جونگ کوک ازدواج کنه من نمیزارم(عصبی)
ب.گ:
PART:29
م.ک:راست میگه لازم نیست بخاطر اینا خودتو عصبی کنی
م.ت:باشه آرومم
ا.ت:خب ظرفا تموم شد
م.ک:بریم پیششون
م.ت:بریم
رفتیم رو مبل کنارشون نشستیم
م.ت:آخه این فوتبال چی داره که هی میشینین نگاش میکنین؟
ب.ت:باز شروع شد
ب.ک:خدا رحم کنه
زن عمو میخواست چیزی بگه که در زدن
جونگ کوک:این وقته شب کیه یعنی؟
ب.گ:جونگ کوک برو درو باز کن
ا.ت:نه بابا بزرگ لازم نیست خودم میرم
ب.گ:باشه برو
از رو مبل بلند شدم دیدم عمه اومده
ا.ت:عمه این وقته شب اینجا چیکار میکنی؟
(عمه:ع.ه)
ع.ه:برو کنار
یک تنه بهم زد و رفت داخل
ع.ه:سلام به همه گی
ب.ک:خواهر اینجا چیکار میکنی؟
ب.ت:اونم بدون اینکه بهمون خبر بدی؟
عمه نشست کناره بابا بزرگ
ع.ه:فقط اومدم بگم که بابا بزار یونجی و جونگ کوک باهم ازدواج کنن
همه تعجب کردیم
ع.ه:ا.ت اصلا مناسب جونگ کوک نیست
م.ت:نکنه فکر میکنی یونجی برای جونگ کوک مناسبه(عصبی)
م.ک:اگه بابا هم قبول کنه که یونجی با جونگ کوک ازدواج کنه من نمیزارم(عصبی)
ب.گ:
- ۶.۷k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط