part 3
part 3
ویو نامجون
داخل انباری شدم که دیدم لینا خوابیده . دوربین رو روشن کردم و گذاشتم توی تاقچه و گفتم
نامجون: هه دختر عزیزت رو نگاه کن ببین چجوری روی بدت سفیدش خط ميندازم ش لاق رو برداشتم و نسبتا محکم به پاش زدم
ویو لینا
با حس برخورد چیز محکمی به پاهام بلند شدم دیدم نامجون داره با ش لاق منو میزنه
از زبان راوی
وقتی نامجون چند تا ضربه به لینا زد لینا کاملا هوشیار شد دیگه داشت اشکش در میومد
لینا : بابا منو نجات بده هق هق بابایی ( گریه )
نامجون: نه خیر بابات هیچ وقت نمیاد و تو اینجا میمونی هه😏
ویو نامجون
بعد از ۱۰۰ ضربه شل اق از هوش رفت
کل بدنش پر از خ و ن بود رفتم و فیلم رو برای یون فرستادم بعد رفتم یه دوش ۵ مینی گرفتم و خوابیدم ....
ویو نامجون
داخل انباری شدم که دیدم لینا خوابیده . دوربین رو روشن کردم و گذاشتم توی تاقچه و گفتم
نامجون: هه دختر عزیزت رو نگاه کن ببین چجوری روی بدت سفیدش خط ميندازم ش لاق رو برداشتم و نسبتا محکم به پاش زدم
ویو لینا
با حس برخورد چیز محکمی به پاهام بلند شدم دیدم نامجون داره با ش لاق منو میزنه
از زبان راوی
وقتی نامجون چند تا ضربه به لینا زد لینا کاملا هوشیار شد دیگه داشت اشکش در میومد
لینا : بابا منو نجات بده هق هق بابایی ( گریه )
نامجون: نه خیر بابات هیچ وقت نمیاد و تو اینجا میمونی هه😏
ویو نامجون
بعد از ۱۰۰ ضربه شل اق از هوش رفت
کل بدنش پر از خ و ن بود رفتم و فیلم رو برای یون فرستادم بعد رفتم یه دوش ۵ مینی گرفتم و خوابیدم ....
۶.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.