دختر قاتل : part⁸
دختر قاتل : part⁸
صبح ساعت ۷:۳۰
صدای زنگ گوشی دیرینگ دیرینگ دیرینگ
ویو ات
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم
رفتم حموم و لباسامو عوض کردم امروز امتحان ترم داشتیم پس امتحان و میدادیم و برمیگشتیم بعد ۱۰ مین از حموم اومدم لباس پوشیدم (میزارم) و نشستم جلوی میز تا روتینمو انجام بدم ک از تو آینه داداش و دیدم ک ب در تکیه داده
یونگی: پاشو کارت دارم.. ( اعصبی)
ویو ات
پاشدم و روبروش وایسادم ک حس کردم اعصبیه و گفتم ...
ات:اعصبی ؟؟
یونگی:چیه انتظار نداری با این هرزه بازیات اعصبی نباشم هااااا( دادو اعصبانیت)
ات:چیمیگی ..واقعا برات متاسفم کسی ب خواهرش نمیگه هرزه تو اصلا غیرت داری ..( داد بلند)
یونگی: صداتو رو من بلند نکننن ( داد و اعصبی)
ویوات
یهو ی طرف صورتم سوخت اون..اون زدم ؟؟ الان چیکار کرد
ات:چرا ..؟مگ من چیکارت کردمم ک باید اینطوری کنی هااا کماز زندگی کوفتی کشیدم بزن دیگ ی بار دیگ بزن ..اصلا بزن بکشم چیزیکممیشه ؟؟ نههههه ( بغض .داد.اعصبی)
یونگی:خفه شو وقتی برگشتم تو این خونه نبینمت فهمیدیییی نمیخوام ی هرزه ای مثل تو تو خونم باشه
ات: چرا ؟ چیکار کردم...فکر کردی الان مامان و بابا ازت راضین اره ؟ فکر کردی خیلی خوبی ..؟
ایییییی ولم کنننن کجا میبری منوووووو
ویو ات
یهو از موهام کشیدمو بردم تو اتاقش ...همیشه میدونستم داداش ی مافیا ولی هیچ وقت فکر نمیکردم ی روزی تو این زیر زمین باشم...(:
ویو یونگی
خیلی داشت حرف میزد از موهاش کشیدمو بردم زیرزمین اتاقم
یونگی:خب خب خب مین ات الان عاقبت بلند کردن صدات رو من و بهت نشون میدم ( نیشخند😏)
ات:الان میخوای چیکار کنی ؟؟( سرد)
یونگی : خب با کدوم شروع کنیم ؟؟( نیشخند😏 )
ویو ات
همین طور ک حرف میزد می رفت سمت شلاقی ک رو دیوار بود از باریک ترین شروع میشد تا کلفت ترین
ات:پس میخوای بزنی خب شروع کن نظرت چیه از کلفت ترین شروع کنی ب باریک ؟؟ ( سرد و عجیب)
یونگی : باشه (تعجب) بشمار یکی جا بزاری باید از اول بشماری فهمیدیییی( اعصبی و داد )
ویو ات
۱..۲..۳..۴..۵..۶..۸..۸..۹..۱۰.............................۵۹۷...۵۹۸...۵۹۹..۶۰۰
یونگی :کافیه ...همینجا میمونی تا ادمبشی فهمیدی ؟؟؟( اعصبی )
ات: یو...یونگی ( بیحال )
یونگی :چتههه(داد و اعصبی)
ات:دلیلت واسه زدنم؟؟
یونگی : بیا این
ویو ات
ک یهو عکسایی پرت کرد تو صورتم تو این عکسایی ک پرت کرد سمتم من بودم عکسایی ک نشون میداد من با یکی تو بار بودم ولی فتوشاپ بود حداقل کاش یکم بهم اعتماد داشت
ات: آها پس دلیلش این بود ..میدونی یونگی ی روزی پشیمون میشی مطمئن باش ...(بیحال)
یونگی:بشین تا پشیمون بشم هه 😏
ادامه تو کامنتا ..
صبح ساعت ۷:۳۰
صدای زنگ گوشی دیرینگ دیرینگ دیرینگ
ویو ات
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم
رفتم حموم و لباسامو عوض کردم امروز امتحان ترم داشتیم پس امتحان و میدادیم و برمیگشتیم بعد ۱۰ مین از حموم اومدم لباس پوشیدم (میزارم) و نشستم جلوی میز تا روتینمو انجام بدم ک از تو آینه داداش و دیدم ک ب در تکیه داده
یونگی: پاشو کارت دارم.. ( اعصبی)
ویو ات
پاشدم و روبروش وایسادم ک حس کردم اعصبیه و گفتم ...
ات:اعصبی ؟؟
یونگی:چیه انتظار نداری با این هرزه بازیات اعصبی نباشم هااااا( دادو اعصبانیت)
ات:چیمیگی ..واقعا برات متاسفم کسی ب خواهرش نمیگه هرزه تو اصلا غیرت داری ..( داد بلند)
یونگی: صداتو رو من بلند نکننن ( داد و اعصبی)
ویوات
یهو ی طرف صورتم سوخت اون..اون زدم ؟؟ الان چیکار کرد
ات:چرا ..؟مگ من چیکارت کردمم ک باید اینطوری کنی هااا کماز زندگی کوفتی کشیدم بزن دیگ ی بار دیگ بزن ..اصلا بزن بکشم چیزیکممیشه ؟؟ نههههه ( بغض .داد.اعصبی)
یونگی:خفه شو وقتی برگشتم تو این خونه نبینمت فهمیدیییی نمیخوام ی هرزه ای مثل تو تو خونم باشه
ات: چرا ؟ چیکار کردم...فکر کردی الان مامان و بابا ازت راضین اره ؟ فکر کردی خیلی خوبی ..؟
ایییییی ولم کنننن کجا میبری منوووووو
ویو ات
یهو از موهام کشیدمو بردم تو اتاقش ...همیشه میدونستم داداش ی مافیا ولی هیچ وقت فکر نمیکردم ی روزی تو این زیر زمین باشم...(:
ویو یونگی
خیلی داشت حرف میزد از موهاش کشیدمو بردم زیرزمین اتاقم
یونگی:خب خب خب مین ات الان عاقبت بلند کردن صدات رو من و بهت نشون میدم ( نیشخند😏)
ات:الان میخوای چیکار کنی ؟؟( سرد)
یونگی : خب با کدوم شروع کنیم ؟؟( نیشخند😏 )
ویو ات
همین طور ک حرف میزد می رفت سمت شلاقی ک رو دیوار بود از باریک ترین شروع میشد تا کلفت ترین
ات:پس میخوای بزنی خب شروع کن نظرت چیه از کلفت ترین شروع کنی ب باریک ؟؟ ( سرد و عجیب)
یونگی : باشه (تعجب) بشمار یکی جا بزاری باید از اول بشماری فهمیدیییی( اعصبی و داد )
ویو ات
۱..۲..۳..۴..۵..۶..۸..۸..۹..۱۰.............................۵۹۷...۵۹۸...۵۹۹..۶۰۰
یونگی :کافیه ...همینجا میمونی تا ادمبشی فهمیدی ؟؟؟( اعصبی )
ات: یو...یونگی ( بیحال )
یونگی :چتههه(داد و اعصبی)
ات:دلیلت واسه زدنم؟؟
یونگی : بیا این
ویو ات
ک یهو عکسایی پرت کرد تو صورتم تو این عکسایی ک پرت کرد سمتم من بودم عکسایی ک نشون میداد من با یکی تو بار بودم ولی فتوشاپ بود حداقل کاش یکم بهم اعتماد داشت
ات: آها پس دلیلش این بود ..میدونی یونگی ی روزی پشیمون میشی مطمئن باش ...(بیحال)
یونگی:بشین تا پشیمون بشم هه 😏
ادامه تو کامنتا ..
۱۸.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.