"بازی"
"بازی"
🕶part:54🕶
جیمین مثل بچه ی ذوق زده برقی توی چشماش شکل گرفت و با ذوق گفت
جیمین:جدی میگی؟
میاکو:خااااک....یک ماه دیگه میشه یک سال ازینکه کلودی رو میشناسی...نفهمیدی نمیزاره بنی بشری از صد متریش رد بشه چه برسه به اینکه بزاره باهاش لاس بزنه و ی تیر تو مغزش خالی نکنه...بنظرت میزاره کسی دستشو بندازه دور کمرش؟یا باهاش برقصه؟ای اینقدر نزدیکش بشه؟یا از لباسای یکی دیگه بپوشه؟اصلا تاحالا دیدی کلودی با یک مردی بخندههه؟آدم عاقل وقتی روی کشتی گذاشت اینقدر بهش نزدیک شی از همون اول باید میفهمیدی دوست داره...ولی خنگی خب چیکارت کنم
جیمین:یعنییی دوستممم دارهه؟
میاکو:من چی میگم این چی میگه....آقا برو دکتر ببین شاید مغزت ناقص باشه چیزی
جیمین دیگه حرفای میاکو رو نمیشنید و تنها چیزی که تو مغزش اکو میکرد این بود که کلودی دوسش داره
این جمله براش معادل ی دنیا بود انگار که دنیا رو بهش دادن...الان تو دلش پروانه ها به طرز لوس مانندی پرواز میکردن و اکلیلی پر از برق چشماشو پر کرده
میاکو:من میرم هروقت این بیدار شد صدام کن
جیمین:برو برو برو
میاکو:هوی هوی با دوستم کاری نداشته باش...ازش فاصله بگیر یالا فاصله بگیر زود باش
جیمین:مگه نمیخواستی بری؟د برو
میاکو:احساس میکنم پیش تو امنیت نداره....با من بیا بیرون
جیمین:من امن ترین کسی هستم که میتونه براش باشه
میاکو:یعنی میگی بهت اعتماد کنم
جیمین:اره کاریش ندارم
میاکو:پس میرم....اما اگه بفهمم بهش حتی دست زدی از برج نامسان اویزونت میکنم
جیمین:باشه برو فقط
میاکو رفت و جیمین رو با کلودی تنها گذاشت....اصلا کار درستی نبود چون خیلی خطرناک بود
اما اون باهاش کاری نداشت....حداقل تا وقتی که بیدار بشه
یکم که گذشت کلودی کم کم چشماشو باز کرد....همینکه چشماشو باز کرد جیمین اجازه نداد از جاش حتی تکون بخوره و خیز برداشت سمتش
اونقدر بهش خم شد که کم مونده بود بینی هاشون بهم ساییده بشه
کلودی اروم گفت:چیکار میکنی؟
جیمین:شاید میخوام بوست کنم؟
کلودی:برو کنار جیمین
جیمین:دوستم داری؟
کلودی:برو کنار
جیمین:هروقت گفتی دوست ندارم میرم و دیگه نمیزارم حتی سایه امو ببینی
کلودی چیزی نگفت و جیمین دوباره پرسید
جیمین:دوستم داری
فاصله ی بینشون خیلی کم بود و و اینطور شد که....کلودی یکم سرشو بلند کرد و خودش جیمین رو بوسید....جیمین هم خوشحال تر از هر زمان دیگه ای اونو همراهی کرد
از جیمین جدا شد و بهش گفت:خیلی دوست دارم احمق
جیمین:منم دوست دارم بیب
کلودی:حالا شاید بتونم این چرت و پرتاتو تحمل کنم
جیمین:شایدم به مرور خوشت بیاد؟
کلودی:نمیدونم...شاید؟
جیمین:پس من هرروز بهت میگم
🕶part:54🕶
جیمین مثل بچه ی ذوق زده برقی توی چشماش شکل گرفت و با ذوق گفت
جیمین:جدی میگی؟
میاکو:خااااک....یک ماه دیگه میشه یک سال ازینکه کلودی رو میشناسی...نفهمیدی نمیزاره بنی بشری از صد متریش رد بشه چه برسه به اینکه بزاره باهاش لاس بزنه و ی تیر تو مغزش خالی نکنه...بنظرت میزاره کسی دستشو بندازه دور کمرش؟یا باهاش برقصه؟ای اینقدر نزدیکش بشه؟یا از لباسای یکی دیگه بپوشه؟اصلا تاحالا دیدی کلودی با یک مردی بخندههه؟آدم عاقل وقتی روی کشتی گذاشت اینقدر بهش نزدیک شی از همون اول باید میفهمیدی دوست داره...ولی خنگی خب چیکارت کنم
جیمین:یعنییی دوستممم دارهه؟
میاکو:من چی میگم این چی میگه....آقا برو دکتر ببین شاید مغزت ناقص باشه چیزی
جیمین دیگه حرفای میاکو رو نمیشنید و تنها چیزی که تو مغزش اکو میکرد این بود که کلودی دوسش داره
این جمله براش معادل ی دنیا بود انگار که دنیا رو بهش دادن...الان تو دلش پروانه ها به طرز لوس مانندی پرواز میکردن و اکلیلی پر از برق چشماشو پر کرده
میاکو:من میرم هروقت این بیدار شد صدام کن
جیمین:برو برو برو
میاکو:هوی هوی با دوستم کاری نداشته باش...ازش فاصله بگیر یالا فاصله بگیر زود باش
جیمین:مگه نمیخواستی بری؟د برو
میاکو:احساس میکنم پیش تو امنیت نداره....با من بیا بیرون
جیمین:من امن ترین کسی هستم که میتونه براش باشه
میاکو:یعنی میگی بهت اعتماد کنم
جیمین:اره کاریش ندارم
میاکو:پس میرم....اما اگه بفهمم بهش حتی دست زدی از برج نامسان اویزونت میکنم
جیمین:باشه برو فقط
میاکو رفت و جیمین رو با کلودی تنها گذاشت....اصلا کار درستی نبود چون خیلی خطرناک بود
اما اون باهاش کاری نداشت....حداقل تا وقتی که بیدار بشه
یکم که گذشت کلودی کم کم چشماشو باز کرد....همینکه چشماشو باز کرد جیمین اجازه نداد از جاش حتی تکون بخوره و خیز برداشت سمتش
اونقدر بهش خم شد که کم مونده بود بینی هاشون بهم ساییده بشه
کلودی اروم گفت:چیکار میکنی؟
جیمین:شاید میخوام بوست کنم؟
کلودی:برو کنار جیمین
جیمین:دوستم داری؟
کلودی:برو کنار
جیمین:هروقت گفتی دوست ندارم میرم و دیگه نمیزارم حتی سایه امو ببینی
کلودی چیزی نگفت و جیمین دوباره پرسید
جیمین:دوستم داری
فاصله ی بینشون خیلی کم بود و و اینطور شد که....کلودی یکم سرشو بلند کرد و خودش جیمین رو بوسید....جیمین هم خوشحال تر از هر زمان دیگه ای اونو همراهی کرد
از جیمین جدا شد و بهش گفت:خیلی دوست دارم احمق
جیمین:منم دوست دارم بیب
کلودی:حالا شاید بتونم این چرت و پرتاتو تحمل کنم
جیمین:شایدم به مرور خوشت بیاد؟
کلودی:نمیدونم...شاید؟
جیمین:پس من هرروز بهت میگم
۳.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.