زوزه ی گرگ

زوزه ی گرگ‌‌"9

صورت دختر را با دست هایش قاب کرد و بوسه ای رو لـ.ب های دختر زد

_این اتفاق نمی افته!مطمئن باش ملکه ی من!

سمت در رفت
_شب بخیر ملکه!
و بیرون رفت و خودش رو به اقامتگاهش رسوند

دخترک سمت رخت خواب رفت خوشحال بود ولی این خوشحالی دوامی نداشت هر بار با آوردن اسم سانی اشک داخل چشم هایش جمع میشد
*
روز ها یکی پس از دیگری می گذشتن و کم کم به مراسم تاج گذاری پادشاه جوان یونگی نزدیک می شدیم
و همه سخت درگیر کار های جشن ازدواج سانی و یونگی بودند

4مارس

5 روز تا مراسم تاج گذاری و جشن ازدواج مونده بود ات ناراحت بود 360 روز از روزی که یونگی پیش ات رفته بود و از علاقش به ات گفت گذشت و حال 5 روز تا ازدواج یونگی با بهترین دوست معشوقه اش مانده بود
سانی از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و سخت درحال انتخاب لباس و تاج مناسب برای خود و یونگی بود اما بهترین و قشنگ ترین لباس ها رو رد می‌کرد چون میخواست لباسش زیبا و تک باشد
یونگی هیچ فکری برای بهم زدن مراسم نداشت و حسابی در این چند روز کلافه بود

سر انجام 4 روز گذشت خدمتکار ها همه در حال تزئین
قصر بودند
یونگی به سمت اقامتگاه پدرش راه افتاد
بعد از گرفتن اجازه ی ورود وارد اقامتگاه شد
تعظیم کرد و روبه روی پدرش نشست
_عرض مهمی داشتم عالیجناب!
/بگو پسرم می‌شنوم!
_من. من از ازدواج.. با سانی.. منصرف شدم

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

زوزه ی گرگ"10_م. من از ازدواج با سانی منصرف شدم(سرش رو پایین...

#دختر_باز #معرفیجئون جانگ کوک. _سن 25نوه ی بزرگ خاندان جئون...

با شور و شوقی که حالا جین و حیهوپ امده و درگیر موزیک و اخبار...

اول لایک❤️زوزه ی گرگ"8در رو باز کرد و بیرون رفت +یونگیییی(...

یونگی . وزیر عظم شما مرخصید. وزیر . چشم سرورم. هایون . پدر.....

♡عشق مافیایی♡پارت ۱فلش بک بہ بچگی اتمادر ات سر زایمان مرد و ...

مافیا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط